برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

یک باره به سرمون زد که صبا را از شیر برداریم. بد غذا و بازیگوش بود و از شب تا صبح فقط به من چسبیده بود. مامانم گفت پاشو سیاهش کنو بگو اه شده. با اینکه دلم نمیامد و واقعا فکر نمی کردم آمادگی روحیش را داشته باشم ولی به حرف مامانم گوش کردم!! برای اولین بار!

وقتی اومد سمتش و اون شکلی دیدش حسابی جا خورد و گفت اه شده. اولش یکم دمق شد و فکر کرد موقتیه. یه چندباری بهش گفتیم بیا ببین اه شده. وای وای ...

شب اول رفتم خونه بهم گفت برو حموم بشورش. گفتم نه مامان اوخ شده. فکر کرد مثل وقتی که دستهاش ماژیکی میشه و میبرمش حموم اینجوری میشه اینا را هم بشورم. بهم گفت برو. بد خواب شد. دلم سوخت و رفتم شستم اومدم بهش گفتم ماما بیا بخور. گفت نه اه شده. خلاصه با اینکه کمی ترسیده بود ولی از بس بد خواب بود بهش دادم خورد و شب اول سیاست با شکست روبرو شد. دیشب خونه مامان موندم و تا صبح ماجرا داشتیم. با اینکه دیگه سراغش نیامد اما بهونه گیر و بد خواب بود. ساعت 12 خوابید تا 3 صبح بیدار شد و تا 5.30 همینجور بهونه گرفت. بهش تخم مرغ دادیم. گز دادیم. یخچال را خالی کردیم و ... تا اخر با کارتون بارنی خوابش برد. فکر کنم این ماجرا تا مدتی ادامه داشته باشه و نیاز به صبر و حوصله. اگه دیشب مامان و بابام پا به پام بیدار نبودن من کم می آوردم. این تصمیمی که راه برگشت نداره. چون اگه الان پشیمون می شدیم دیگه نمیشد با این روش ها از شیر برش داریم.

به هر حال با اینکه بیشتر کتب و پزشک ها با این روش شیر برداشتن مخالفن اما به نظر من گاهی باید به تجربه مامان ها اعتماد کرد. مگه با خود ما چه کردند.

3/11/92 صبا خانم از شیرخوارگی درآمد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۳۶
فروغ مهر


یه مدتیه کم کار شدم. کم می نویسم. چرا؟! نمی دونم چی بنویسم؟ شاید.

دخترکم شیرین و شیرین تر میشه. هر روز یه کلمه جدید و یه حرکت جدید یاد میگیره. اما هنوزم یه خلق و خویی را برای خودش پیدا کرده که شکل عادت شده. بهش میگم صبا شربت کاکائو می خوری( شربت مخصوص آهن و مولتی ویتامینشه) فرار می کنه و میگه نه نه نه. بعد خودش را قل می ده رو زمین تا من برم بگیرمش. اولش می خواد از خوردنش امتناع کنه. ولی وقتی می خوره و خوشش میاد دنبال بقیه اش میگرده. دفعه بعدم که بهش بگم صبا شربت کاکائو اولش باید همین بازی را در بیاره. بهش میگم خوب تو که دوست داری چرا قایم میشی؟! اما پیش خودم میگم اگه این کارو نکنه که اسمش بچه نیست.

برای خودش یه چیزیهایی را بازی می کنه که تو تصورش را هم نمی کنی و تو را در لذت کشف یه شادی شریک می کنه. چند روز پیش عروسک پسرش را بغل کرده بود و براش لالا می گفت. بهش گفتم اسمش چیه. گفت نی نی . باباش گفت یه اسم براش بزاریم. گفتم دانا! صبا هم گفت دانا. دانا... و اسم پسرش شد دانا. حالا دیگه تا بهش بگیم برو پیش دانا ذوق می کنه. به خودش میگه هبا اما اسم دانا را قشنگ میگه.

یه مدته هوای اصفهان به شدت آلوده است. انواع ویروس و سرفه و ... نگران اینده بچه هامونم.

امروز صبح اولین برف زمستانی را دیدیم. به صبا گفتم دخترم ببین داره برف میاد. بعد دستش را گرفتم زیر برف ها و گفتم بگیرشون. ببین برف. اونو با خوشحالی تکرار می کرد برف برف برف. برف شادی . ای کاش برف میامد اینقدر که بشینه و براش ادم برفی درست کنم. اما مدتهاست به خاطر تغییر اقلیم و شرایط آب و هوایی برف و بارون خیلی کم میاد. مشکلات زیاده...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۱۰:۲۵
فروغ مهر

 

حسی که امروز از تماشای عکس های صبا دارم، قابل وصف نیست. اما سرشارم از احساس همدردی با مادرانی که کودک عزیزتر از جانشان با مشکلی جسمی روبروست و آنها با دیدن تصویر او پر از غم و اضطراب می شوند. امروز تماشای عکس های قبل از عمل صبا با سری خم و چشم هایی مظلوم عذابم می دهد اما دوست دارم هر لحظه از او یک عکس جدید بگیرم با صورتی که برایم تازگی دارد.

دندان های دختر یکی یکی نیش زده . نوبت آسیاب ها شده و آسیاب به نوبت... چه رنجی داره این دندون دراوردن . لثه های دختر که کمتر از یک بند انگشت بود، حالا پهن شده و متورم. اما از همه اینها بگذریم، زبان نصفه نیمه و واژه هایی که کشف می کند برای بیان منظورش شیرینترش می کند.

مثلا در یخچال را باز می کنه و این ها را میگه: جه جه: گوجه پخ: تخم مرغ انان: انار. نون. به به. ماخ.=: ماست.

بعد میره سر کامپیوتر و فیلمش را می خواد میگه : لالا. یعنی فیلم تله تبیس که لالا داره.

ماما داگ اوففففففف. اشاره به گاز، بخاری و هرچیزی که داغ باشه. چند روز پیش بدنم داغ بود. موقع شیر خوردن هی میگفت ماما اوف داگ. من نمی فهمیدم. دست زدم روی سینه ام دیدم بچه ام میگه داغه. بهش گفتم فوت کن. حالا یاد گرفته قبل از شیرخوردن اول فوت می کنه:)

عاشق پسر عمه اشه. رفتیم بیرون تو پاساژ بهم برخوردیم. اینقدر که برای دیدن یکباره پسر عمه ارسلان ذوق کرد برای عمه اش ذوق نکرد. از اولم دستش تو دست ارسلان بود . موقع خداحافظی هم کلی گریه کرد. از اون جا رفتیم دیدن مادر. (مادربزرگ همسر) اونجا هم برای مادر کلی ذوق کرد. مادر بزرگ ها تو دل همه جا باز می کنن. صبا برای اولین بار بود که حس آشناتری با مادر داشت. بوسش کرد و بهش نزدیک شد.

===

امشب شب یلدا خونه عمه خانم صبا جان دعوتیم. مهمونی های دور همی را دوست دارم. خیلی رفت و آمد فامیلی کم شده و این من و نگران می کنه. فکر می کنم همه خاطرات خوب بچگی من در این رفت و آمدها و مهمانی ها بوده و چی جایگزین آن میشه برای دخترم صبا...

***

شب های یلدا یادآور خاطرات خوب کودکی است و از همه مهمتر یادآور عموی مهربانم که یکسال است در غم از دست دادن او هستیم. امشب را به یاد او فال حافظ باز می کنم و شعر سهراب زمزمه می کنم... آب را گل نکنیم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۲:۰۸
فروغ مهر


بالاخره بعد از روزهای طولانی نگرانی، دلهره و انتظار، دختر گلم را سپردیم به خدا و مهارت خانم دکتر سجادی. چشم دخترم را عمل کردیم و وقتی برای اولین بار نگاهم کرد، سرش را صاف گرفته بود. خبری از کج گرفتن گردن و انحراف دید نبود. الهی شکر عملش به خوبی انجام شده بود و حالا مانده مراقبت های بعد از عمل.

دست دکتر سجادی درد نکند واقعا بایددست دکترهای متخصص و دلسوز را بوسید. اما از همه مهمتر می خوام از دکتر حلاج ارتوپد و متخصص ستون فقرات که برای اولین بار تشخیص داد که مشکل گردن صبا مربوط به چشمش است تشکر کنم. راستش روزی که برای معاینه صبا را پیش دکتر حلاج بردیم ، به دقت معاینه اش کرد. حسابی این ور و اونورش کرد. بعد گفت ستون فقرات و گردن بچه شما هیچ مشکلی ندارد. ببریدش چشم پزشک! ما کلی تعجب کردیم. چشم صبا در ظاهر مشکلی را نشان نمی داد. مشکلی که ما بتوانیم تشخیص دهیم. اما این توصیه را جدی گرفتم و صبا را پیش دکتر چشم پزشک بردیم و چندین دکتر دیدند و بالاخره با انتخاب و اعتماد به دکتر سجادی عزیز ، عمل صبا با موفقیت انجام شد.

بنابراین به نظرم 70 درصد علاج یک مشکل و بیماری تشخیص اونه. چه بسا یک دکتر متخصص که می خواست گردن صبا را جراحی کنه!! این توصیه را هم به دوستانم میکنم، درسته که علم پیشرفت کرده و دکترهای متخصص زیاد و فراون و اسم درکرده ... اما هیچ وقت به نظر یک متخصص اکتفا نکنند و در رابطه با یک موضوع نظر چند متخصص را جویا شوند اما در نهایت به یک دکتر زبده اعتماد کنند و تصمیم اون را اجرا کنند. معمولا در کشور ما کمیسیون پزشکی در موارد خاص و در بیمارستان ها شکل میگیره اما لازمه که برای مسایلی که پزشکان در مطبشان به اجماع نمی رسند با همکارانشان مشورت کنند . خوب آنها هم که علم غیب ندارند. اما کمتر دکتری را می بینیم که بگوید، به فلان دکتر مراجعه کنید یا اینکه تخصص من نیست، یا اجازه بدهید با همکارانم مشورت کنم! این موضوع در بین دکترهای کشور ما به ندرت اتفاق می افتد.حداقل در موضوع صبا که با موارد خاصی برخورد کردیم.

***
صبا خانم در مدت بیماری سوف زور خوردن و حالا یادگرفته در یخچال را باز کنه و بگه سوف! غ! زووووووووور! یعنی سوپ یه غذای زوریه خوشمزه!

دیگه خودش می تونه قاشق ببره سمت دهنش بدون اینکه قاشق بچرخه. برای همین تمایلش برای تنها غذا خوردن بیشتر شده. جدیداً عاشق پرتقال خوری شده. یه سبد پیک نیک داریم که میزاره زیرپاش و لب ظرفشویی می ایسته و می خواد برام لیوان را آب کنه، بریزه و ظرف بشوره! دیگه استاد این کارها شده و آشپزخونه از دستش در امان نیست.! محاله که چیزی بگیم که این مفهومش را نفهمه! حتی اشاره غیرمستقیم! جدیداً یادگرفته موقعی که کسی می آد تو خونه، میره قایم میشه تا پیداش کنیم. هیچی هم نمیگه. یه علاقه عجیبی به اتاق خواهرم که طبقه بالاست داره. به مامانم میگه بالا...بعد لب پله ها که میرسه دست میزاره رو بینش و میگه هیس ! یعنی بی صدا بریم که شیرین را بترسونیم! بعد میره تو اتاق شیرین و کشو بدلیجات آبجی و لاک و .... یه موقعی سربه سر شیرین می گذاشتم و می گفتم شیرین آماده شو که یه روز صبا بگه میز آرایش منه، تخته من، اتاق منه! الان بهش میگم دیگه از آمادگی گذشته، یه جا برای خودت پیدا کن!!! 

روزی که از عمل برگشتیم خونه، تا شیرین را دید و بغلش رفت، چند بار محکم زد تو صورت شیرین! انگار هر چی دق و دلی داشت سر این آبجی ما خالی کرد که چرا تنهاش گذاشته! یا چرا اذیت شده! فکر می کنم رابطه عاطفی و معنوی این دو تا با هم دیدنیه! حسادت خاله و دختر خواهر و عشق و محبت. شایدم مثل دو تا خواهر ...

***

قدر سلامتیمون را زمانی می دونیم که پامون به بیمارستان ها باز میشه! خدایا ، از تو چی بخوام که گنج بزرگ من باشه جز سلامتی !




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۲:۳۴
فروغ مهر

دریا همیشه حاصل امواج کوچک است
یعنی علی به بودن ِ با اصغرش خوش است


***

چه حسی داره وقتی می بینی فرزند کوچک تو صدای نوحه و حسین حسین را می شنوه و به سینه می زنه. و این درک از عمق وجودش میاد که نباید موقع نوحه و عزا دست بزنه. بلکه با این صدای حزن انگیز باید به سینه بزنه و آرام باشه. صبا در مراسم عزا داری حسابی به همه دقت می کنه. دست میزاره روی چشماش و گریه می کنه. بعد موقع سینه زنی سینه می زنه. همه ما از کوچکی با عشق به خانواده پیامبر، با درک رنجی که در جنگ با قوم ظلم متحمل شده اند، بزرگ شدیم. از بچگی دوست داشتیم محرم سیاه بپوشیم به دسته ها و روضه ها برویم و غذای نذری بخوریم. این ده شب، برای ما شبهای متفاوتی بوده. شبهایی که سعی می کنیم گناه نکنیم. موهامون پیدا نباشه. به کسی حرف زشت نزنیم و دروغ نگیم. آب بخوریم و بگیم یا حسین مظلوم.... اینا باورهای ساده و پاکیه که از بچگی به ما رسیده و نگه داشتنش واقعا هنره.

دلم می خواد بچه ام را پای روضه هایی ببرم که حرف حساب می زنن. نه تخیلات و حرفهای عوام فریب و مظلوم نمایی خاندان پیامبر. دلم می خواد تو روضه ای برم که از ذکاوت ، شجاعت، مهربانی و عطوفت امام حسین بگه. از صلابت و بردباری سجاد و زینب، از معصومیت علی اصغر و علی اکبر، از همه خوبی هایی که در میان های و هوی مداح ها فراموش می شود. فراموش می شود که حسین برای آب نرفت. برای آبادانی رفت. برای ظلمی که نباید رفت.او علی اصغر را به روی دست برد ، تا عمق قساوت و ظلم را نمایان سازد. علم من اجازه نمی دهد تا درباره این قیام سخن بگویم.اما پای هر روضه ای هم نمی نشینم.

***

هفته آینده برای صبا هفته مهم و حیاتی است. قرار است بریم چشم دخترم را عمل کنیم. به امید خدا و با دعای شما، چشمان زیبای دخترم اصلاح می شود. از همه شما می خواهم در این شبهای عزیز برای دخترم یک بار امن یجیب بخوانید و دعایش کنید. امیدوارم خدا حاجت همه حاجتمندان و شفای همه بیماران را اجابت نماید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۰:۲۶
فروغ مهر


خسته ام. بی قرارم. صبا با ویروس ها می جنگه و من با خودم. من مادر بی تجربه ای که در برخورد با مریضی کودکم، احساس ضعف می کنم. سعی می کنم مادر قوی باشم. به مادرم گفتم الان می تونم خودم را جای تو بگذارم. در حالیکه من نیمی از شرایط مادرم را هم ندارم. پدرم بیشتر اوقات در سفر بود. مادرم در شهری دور از خانواده اش زندگی می کرد و تنها تنها ما را بزرگ کرده. حالا هم مادرم و هم مادرشوهرم کنارم هستند اما باز هم طاقت دیدن مریضی ، بی حالی و بی اشتهایی صبا را ندارم.

این ویروس های لعنتی ،  هوای کثیف، آب کثیف، زندگی برای بچه ها را سخت و دردناک کرده. پدر بزرگش می گفت، بچه ای که روی زمین نمی نشست، ببین چطور بی حال افتاده و بغض گلویش را گرفته بود. از شب تا صبح من و مادر و پدرم بالای سرش نشسته بودیم و باز هم بی قراری

با این شرایط نابسامان کشور، هم از نظر اقتصادی هم از نظر فضای زندگی، باز هم میگن بچه بچه... به قول آقای همساده من دیگه حرفی ندارم.

****

در ادامه درمان چشم، بالاخره توصیه جدی به عمل شد. در هفته های آینده عمل چشم صبا را به یاری خدا انجام میدیم. به دعای همه دوستان نیازمندیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۹
فروغ مهر


دنبال واژه هایی می گردم که بتواند غیبت چند روزه ام را جبران کند. به خیلی چیزها فکر می کنم. به اتفاقاتی که در هفته های گذشته افتاده. به شیطنت های بامزه و جور واجور دختر. به گفتن کلمه های تازه . اداهای بانمک. از کجا شروع کنم.

دیگه کلمه بابا ، ماما، به، دد، دایی، آقا، صدای حیوانات را خوب می دونه. جالبه که اینقدر به محیط اطرافش دقت می کنه و جای همه چیز را خوب می دونه که گاهی متحیر میشیم. مثلا مامان بزرگ میگه صبا بریم حموم. میره از کشو حوله میاره. یا میگه بریم دد کفش هاش دستشه. بهش میگم صبا لالایی کن. شروع می کنه لالایی بخونه. یا بهش میگم بریم دستشویی میاد کنار سنگ توالت میشینه تا بشورمش. بعدم آستینهاش  را بالا میزنه تا دستهاش را بشورم. یه بار بهش گفتم برو موبایل بابا را بیار، رفت روی میز، دستش را دراز کرد و برداشت. یعنی جای همه چیز را خوب بلده. تو کوچه و خیابون اینقدر به اطرافش دقت می کنه که آمار همه پیشی ها را داره. گنجشک، ماه، ابر، سیم های برق. اینقدر راه رفتن در خیابان با دختر جالب است که یاد گرفته ام مثل او به هم چیز توجه داشته باشم. اینجور از محیط اطرافم دید دیگه ای پیدا کردم.

چند روزیه درد و خارش دندونهای آسیاب داره کلافه اش می کنه. نشونه اش اینه که به همه گاز میگیره. بهش یه مسواک دادم تا بکشه به لثه هاش. کیف می کنه. نمی تونم خودم را بزارم جاش. چند روز پیش رفتم و یک دندون عقل ناجور را کشیدم. دردی که کشیدم برابر با یک زایمان طبیعی بود! باور نمی کنید که 45 دقیقه زیر دست یک دکتر ناشی گیر کردن یعنی چی. تو لحظاتی که از درد سفت به صندلی می چسبیدم و دستم را فشار می دادم، فقط تصویر دخترم تو ذهنم بود. به اون فکر می کردم و کمی آرام می شدم.

این روزها بازیهای آهنگین برای صبا خیلی جالبه. براش عمو زنجیرباف، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده، ده بیست سه پانزده ، می خونم و اونو شاد می کنه. هرجا هم که لازم باشه جوابم را میده.

تصمیم داشتم از شیر برش دارم. اگه توصیه های 70 میلیون دکتر را جدی می گرفتم، الان دخترم را از شیر گرفته بودم.رفتم یه چسب بزنم بهش و بگم تعطیل. نگاه کردم دیدم پر از شیر شده. دلم گرفت و نتونستم. گفتم نه حالا وقتش نیست. باید اول آمادگی ذهنی برای برداشتن شیر داشته باشم و دوم اینکه مگه چقدر در روز با دخترم هستم و چند بار شیر می خوره. اگه همین کمش هم برای سلامتش مفیده چرا ازش دریغ کنم. تازه وقتهایی که توی دلم شیر می خوره از همیشه آرامتر و دیدنی تره. اینقدر این حس را دوست دارم که ترسیدم از هم دور بشیم. تصمیم گرفتم تا عید را بهش شیربدم. راستش خودش از شیشه خوردن کنار کشید، شاید یه روزی هم خودش از خوردن شیر اجتناب کنه، سعی می کنم در این مدت تعداد وعده های غذاییش را بیشتر کنم و میان وعده بهش بدم تا کم کم نیازش به شیر کم بشه. اینجوری شاید راحت تر باشه.

پایان این ماه واکسن 18 ماهگی را باید بزند. یکی از مهمترین واکسن ها.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۰:۰۲
فروغ مهر


دو دو رو دو النککو

صبا خانم رفته کوه

آب از جو سنگ از کو

صبا کوچولو پس کو

****

ترانه کوتاهیه ولی آهنگش صبا را به خنده می ندازه.

دختر شیطون من، این روزها عاشق سر به سر گذاشتن و قایمکی شیطونی کردن و فرار کردنه. دیروز به مناسبت روز جهانی کودک چند ساعتی آزادی کامل داشت تا هر کاری دوست داره انجام بده و من بهش نگم : نه نه نه

اونم اینقدر خوشحال شد که در نهایت دستاوردهای زیر حاصل شد:

کف آشپز خونه با ماست و دوغ یکی شد...

تشکم خیس آب شد (آب بازی یکی از لذت های عجیب صباست)

تمام سی دی ها و نوارهای کاست وسط اتاق پخش شد و دقایقی به پیاده روی بر روی آنها گذشت...

از صورت تا نوک پام مورد صدمات گاز گازی قرار گرفت...

و در کل به روح اون که روز جهانی کودک را در تقویم ثبت کرد درود و سلام فرستادیم....

البته یه خواب خوب و ناز بعد از کلی بازی و شیطنت نصیب دختر شد...

منم که جنازهههههههههههههههههههههههه. روز جهانی کودک مبارک

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۱:۲۸
فروغ مهر

 http://img.irna.ir/1392/13920714/80847669/N80847669-4972032.jpg

خبرگزاری ایرنا نوشت:

یک مقام مسوول در مرکز مدیریت حوادث و فوریت های پزشکی کشور از انجام موفق دومین زایمان اضطراری با وضعیت بریچ در آمبولانس های اورژانس ۱۱۵ خبر داد.

آرزو دهقانی روز یکشنبه در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی ایرنا، افزود:‌ دومین زایمان بریچ ( زمانی که سر نوزاد بالا و پاهایش پایین است وضعیت بریچ گفته می‌شود) روز گذشته و پس از اعزام امدادگران اورژانس ۱۱۵ پایگاه جاده ای هرمودباغ از توابع شهرستان لار استان فارس هنگام انتقال مادری باردار به بیمارستان و در آمبولانس انجام شد.
وی گفت:‌ به دلیل حاد بودن شرایط این زایمان اضطراری ، امدادگران اورژانس اعزامی از پایگاه یادشده نوزاد پسر را که در وضعیت بریچ قرار داشت به طوری که بند ناف دور گردن وی پیچیده شده بود را در آمبولانس به دنیا آورده و پس از انجام اقدامات اولیه فوریت های پزشکی مادر و نوزاد را در شرایط عمومی مناسب به بیمارستان منتقل کردند.
**********
عکس را حتما ببینید.
حال این مادر را موقع زایمان نمی تونم درک کنم. وقتی خودم با سلام و صلوات رفتم اتاق عمل . یا دوستم که بعد از دو شب درد طولانی تحت نظر پزشک زایمان کرد... حال مادری که تو آمبولانس زایمان می کنه خیلی خیلی درک بالایی می خواد. قدم نو رسیده اش مبارک باشه. امیدوارم در سلامت کامل باشند.
****
نمی دونم اون آقاهای اورژانس عمل مهم مامایی را انجام دادن؟!! عکس که اینجور میگه؟! اینم نکته قابل درکیه. از نظر علم پزشکی نه فقهی!! کسایی که می خوان گیربدن. جون دو تا انسان در میان بوده. اینم باید در نظر گرفت که اورژانس یعنی تصمیم در لحظه. عمل ابن مامورین اورژانس قابل ستایشه.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۴:۳۷
فروغ مهر

بعضی از دست خطها را میشه در موزه ملی نگهداری کرد. شناسنامه دار کرد و واقعا یه لوح تقدیر بدخطی به صاحبان این آثار ماندگار داد....این پیشنهاد را همینجا داشته باشید تا بعد...

***

صبا خانم صاحب یک جفت کفش کتانی قرمز با مارک پرنده های عصبانی و یک دست لباس پاییزی در همین طرح شدند! صبا توی سیسمونی 2، 3 جفت کفش داره . تا الان 3 جفت از این کفش ها را پوشیده و این چهارمین کفش دختره. تصمیم گرفتم ساک نوزادی صبا را به یک گنجینه شخصی براش تبدیل کنم. مثلا اولین لباسی که باهاش از بیمارستان اومد خونه، اولین کفشی که باهاش راه افتاد، اولین سایز پوشکی که بست اولین پستونکش،همه اینا را تو ساکش نگه می دارم و یک روزی نشونش میدم تا از یادآوری دوران کودکیش لذت ببره. یادم میاد روز عروسی داداشم، مامانم براش یه سورپرایز داشت. یک جفت کفش مردانه خوشکل مشکی و ورنی از بچگی سروش روی خنچه لباس دامادیش گذاشته بود. همه کلی کیف کردن که وای این کفش را هنوز نگه داشتین. نگه داشتن این چیزها یادآوری خاطرات خوبه و ارزش داره.

****

وقتی اتفاقات بد، پشت سر هم ردیف میشن، برای آروم کردن خودت اسمش را میزاری قضا و قدر... حالا انداختن تقصیر گردن این قضا و قدر بدبخت چقدر درسته، اما هیچ وقت نمیشه پیش بینی کرد که تا کجا ادامه پیدا می کنه...بعد از چند روز ویروس کشی و مقابله با بیماری که این روزها خیلی هم در بین بچه ها و بزرگترها شایع شده، مشکلات ناشی از دراوردن دندانهای آسیاب، چند شب پیش صبا خانم با صورت رفت تو میز پذیرایی و خون از لبش جاری شد. تمام بدنم یخ زده بود. تنها کاری که کردم سریع یک گاز استریل از تو جعبه برداشتم و روش را فشار دادم. در حالت عادی اگه این ان اتفاق برای کسی می افتد من تماشا می کردم ولی اون وقت سریع خودم را جمع و جور کردم. خون که بند اومد دختر از بس گریه کرد خوابش برد. اما من بودم و فشار پایین و دل دردی که از سر هول و اضطراب به جونم افتاده بود و ولم نمی کرد. صبح لبهای دختر یک نخود بادکرده بود و دیدیم که پشت لبش تاول زده. بمیرم که چه دردی کشیده. تو این اتفاق سهم من از پیشگیری ماجرا این بود که حالا که دختر تند تند و بی هوا میدوه هرچی جلوی راهش هست بردارم . اما بی تفاوت بودم. حالا میز را گذاشتم کنار اتاق و به خودم گفتم : قضا و قدر تو سرت بخوره. خونه ات را ایمن کن...

با وجود یک دختر تیز پا باید یک خونه ایمن داشت...

روز جمعه با صبا رفتیم دم مغازه. یه پسر کوچولو تقریبا هم سن و سال صبا، یکم هم بلندقدتر اومد. اسمش عرفان بود. صبا افتاده بود دنبال عرفان و می خواست بوسش کنه. (موفق هم شد)اون پسره هم بد اخلاق و غد!!! فرار می کرد و خودش را می گرفت. ما مامان ها هم به هم دیگه نگاه می کردیم.(مامان پسره قند تو دلش آب شده بود دختر ما افتاده دنبال پسرش ، ما هم که حال و روزمان معلومه! عجب روزگاری شده والا!!) هی صبا خانم بزرگ شدی نخوای از این کار بکنی که حالتو میگیرم.:))

****

این روزها در موقعیت خاصی از حوادث دانشگاهی هستیم. تغییر و تحولات داره به یه سمت و سوی خوبی پیش میره. تو ذهنم برنامه هایی دارم که نیاز به مشاوره و حمایت داره. امیدوارم همه چیز بر وفق مراد شود.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۲
فروغ مهر