حسی که امروز از تماشای عکس های صبا دارم، قابل وصف نیست. اما سرشارم از احساس همدردی با مادرانی که کودک عزیزتر از جانشان با مشکلی جسمی روبروست و آنها با دیدن تصویر او پر از غم و اضطراب می شوند. امروز تماشای عکس های قبل از عمل صبا با سری خم و چشم هایی مظلوم عذابم می دهد اما دوست دارم هر لحظه از او یک عکس جدید بگیرم با صورتی که برایم تازگی دارد.
دندان های دختر یکی یکی نیش زده . نوبت آسیاب ها شده و آسیاب به نوبت... چه رنجی داره این دندون دراوردن . لثه های دختر که کمتر از یک بند انگشت بود، حالا پهن شده و متورم. اما از همه اینها بگذریم، زبان نصفه نیمه و واژه هایی که کشف می کند برای بیان منظورش شیرینترش می کند.
مثلا در یخچال را باز می کنه و این ها را میگه: جه جه: گوجه پخ: تخم مرغ انان: انار. نون. به به. ماخ.=: ماست.
بعد میره سر کامپیوتر و فیلمش را می خواد میگه : لالا. یعنی فیلم تله تبیس که لالا داره.
ماما داگ اوففففففف. اشاره به گاز، بخاری و هرچیزی که داغ باشه. چند روز پیش بدنم داغ بود. موقع شیر خوردن هی میگفت ماما اوف داگ. من نمی فهمیدم. دست زدم روی سینه ام دیدم بچه ام میگه داغه. بهش گفتم فوت کن. حالا یاد گرفته قبل از شیرخوردن اول فوت می کنه:)
عاشق پسر عمه اشه. رفتیم بیرون تو پاساژ بهم برخوردیم. اینقدر که برای دیدن یکباره پسر عمه ارسلان ذوق کرد برای عمه اش ذوق نکرد. از اولم دستش تو دست ارسلان بود . موقع خداحافظی هم کلی گریه کرد. از اون جا رفتیم دیدن مادر. (مادربزرگ همسر) اونجا هم برای مادر کلی ذوق کرد. مادر بزرگ ها تو دل همه جا باز می کنن. صبا برای اولین بار بود که حس آشناتری با مادر داشت. بوسش کرد و بهش نزدیک شد.
===
امشب شب یلدا خونه عمه خانم صبا جان دعوتیم. مهمونی های دور همی را دوست دارم. خیلی رفت و آمد فامیلی کم شده و این من و نگران می کنه. فکر می کنم همه خاطرات خوب بچگی من در این رفت و آمدها و مهمانی ها بوده و چی جایگزین آن میشه برای دخترم صبا...
***
شب های یلدا یادآور خاطرات خوب کودکی است و از همه مهمتر یادآور عموی مهربانم که یکسال است در غم از دست دادن او هستیم. امشب را به یاد او فال حافظ باز می کنم و شعر سهراب زمزمه می کنم... آب را گل نکنیم....