برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

حسی که امروز از تماشای عکس های صبا دارم، قابل وصف نیست. اما سرشارم از احساس همدردی با مادرانی که کودک عزیزتر از جانشان با مشکلی جسمی روبروست و آنها با دیدن تصویر او پر از غم و اضطراب می شوند. امروز تماشای عکس های قبل از عمل صبا با سری خم و چشم هایی مظلوم عذابم می دهد اما دوست دارم هر لحظه از او یک عکس جدید بگیرم با صورتی که برایم تازگی دارد.

دندان های دختر یکی یکی نیش زده . نوبت آسیاب ها شده و آسیاب به نوبت... چه رنجی داره این دندون دراوردن . لثه های دختر که کمتر از یک بند انگشت بود، حالا پهن شده و متورم. اما از همه اینها بگذریم، زبان نصفه نیمه و واژه هایی که کشف می کند برای بیان منظورش شیرینترش می کند.

مثلا در یخچال را باز می کنه و این ها را میگه: جه جه: گوجه پخ: تخم مرغ انان: انار. نون. به به. ماخ.=: ماست.

بعد میره سر کامپیوتر و فیلمش را می خواد میگه : لالا. یعنی فیلم تله تبیس که لالا داره.

ماما داگ اوففففففف. اشاره به گاز، بخاری و هرچیزی که داغ باشه. چند روز پیش بدنم داغ بود. موقع شیر خوردن هی میگفت ماما اوف داگ. من نمی فهمیدم. دست زدم روی سینه ام دیدم بچه ام میگه داغه. بهش گفتم فوت کن. حالا یاد گرفته قبل از شیرخوردن اول فوت می کنه:)

عاشق پسر عمه اشه. رفتیم بیرون تو پاساژ بهم برخوردیم. اینقدر که برای دیدن یکباره پسر عمه ارسلان ذوق کرد برای عمه اش ذوق نکرد. از اولم دستش تو دست ارسلان بود . موقع خداحافظی هم کلی گریه کرد. از اون جا رفتیم دیدن مادر. (مادربزرگ همسر) اونجا هم برای مادر کلی ذوق کرد. مادر بزرگ ها تو دل همه جا باز می کنن. صبا برای اولین بار بود که حس آشناتری با مادر داشت. بوسش کرد و بهش نزدیک شد.

===

امشب شب یلدا خونه عمه خانم صبا جان دعوتیم. مهمونی های دور همی را دوست دارم. خیلی رفت و آمد فامیلی کم شده و این من و نگران می کنه. فکر می کنم همه خاطرات خوب بچگی من در این رفت و آمدها و مهمانی ها بوده و چی جایگزین آن میشه برای دخترم صبا...

***

شب های یلدا یادآور خاطرات خوب کودکی است و از همه مهمتر یادآور عموی مهربانم که یکسال است در غم از دست دادن او هستیم. امشب را به یاد او فال حافظ باز می کنم و شعر سهراب زمزمه می کنم... آب را گل نکنیم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۲:۰۸
فروغ مهر


بالاخره بعد از روزهای طولانی نگرانی، دلهره و انتظار، دختر گلم را سپردیم به خدا و مهارت خانم دکتر سجادی. چشم دخترم را عمل کردیم و وقتی برای اولین بار نگاهم کرد، سرش را صاف گرفته بود. خبری از کج گرفتن گردن و انحراف دید نبود. الهی شکر عملش به خوبی انجام شده بود و حالا مانده مراقبت های بعد از عمل.

دست دکتر سجادی درد نکند واقعا بایددست دکترهای متخصص و دلسوز را بوسید. اما از همه مهمتر می خوام از دکتر حلاج ارتوپد و متخصص ستون فقرات که برای اولین بار تشخیص داد که مشکل گردن صبا مربوط به چشمش است تشکر کنم. راستش روزی که برای معاینه صبا را پیش دکتر حلاج بردیم ، به دقت معاینه اش کرد. حسابی این ور و اونورش کرد. بعد گفت ستون فقرات و گردن بچه شما هیچ مشکلی ندارد. ببریدش چشم پزشک! ما کلی تعجب کردیم. چشم صبا در ظاهر مشکلی را نشان نمی داد. مشکلی که ما بتوانیم تشخیص دهیم. اما این توصیه را جدی گرفتم و صبا را پیش دکتر چشم پزشک بردیم و چندین دکتر دیدند و بالاخره با انتخاب و اعتماد به دکتر سجادی عزیز ، عمل صبا با موفقیت انجام شد.

بنابراین به نظرم 70 درصد علاج یک مشکل و بیماری تشخیص اونه. چه بسا یک دکتر متخصص که می خواست گردن صبا را جراحی کنه!! این توصیه را هم به دوستانم میکنم، درسته که علم پیشرفت کرده و دکترهای متخصص زیاد و فراون و اسم درکرده ... اما هیچ وقت به نظر یک متخصص اکتفا نکنند و در رابطه با یک موضوع نظر چند متخصص را جویا شوند اما در نهایت به یک دکتر زبده اعتماد کنند و تصمیم اون را اجرا کنند. معمولا در کشور ما کمیسیون پزشکی در موارد خاص و در بیمارستان ها شکل میگیره اما لازمه که برای مسایلی که پزشکان در مطبشان به اجماع نمی رسند با همکارانشان مشورت کنند . خوب آنها هم که علم غیب ندارند. اما کمتر دکتری را می بینیم که بگوید، به فلان دکتر مراجعه کنید یا اینکه تخصص من نیست، یا اجازه بدهید با همکارانم مشورت کنم! این موضوع در بین دکترهای کشور ما به ندرت اتفاق می افتد.حداقل در موضوع صبا که با موارد خاصی برخورد کردیم.

***
صبا خانم در مدت بیماری سوف زور خوردن و حالا یادگرفته در یخچال را باز کنه و بگه سوف! غ! زووووووووور! یعنی سوپ یه غذای زوریه خوشمزه!

دیگه خودش می تونه قاشق ببره سمت دهنش بدون اینکه قاشق بچرخه. برای همین تمایلش برای تنها غذا خوردن بیشتر شده. جدیداً عاشق پرتقال خوری شده. یه سبد پیک نیک داریم که میزاره زیرپاش و لب ظرفشویی می ایسته و می خواد برام لیوان را آب کنه، بریزه و ظرف بشوره! دیگه استاد این کارها شده و آشپزخونه از دستش در امان نیست.! محاله که چیزی بگیم که این مفهومش را نفهمه! حتی اشاره غیرمستقیم! جدیداً یادگرفته موقعی که کسی می آد تو خونه، میره قایم میشه تا پیداش کنیم. هیچی هم نمیگه. یه علاقه عجیبی به اتاق خواهرم که طبقه بالاست داره. به مامانم میگه بالا...بعد لب پله ها که میرسه دست میزاره رو بینش و میگه هیس ! یعنی بی صدا بریم که شیرین را بترسونیم! بعد میره تو اتاق شیرین و کشو بدلیجات آبجی و لاک و .... یه موقعی سربه سر شیرین می گذاشتم و می گفتم شیرین آماده شو که یه روز صبا بگه میز آرایش منه، تخته من، اتاق منه! الان بهش میگم دیگه از آمادگی گذشته، یه جا برای خودت پیدا کن!!! 

روزی که از عمل برگشتیم خونه، تا شیرین را دید و بغلش رفت، چند بار محکم زد تو صورت شیرین! انگار هر چی دق و دلی داشت سر این آبجی ما خالی کرد که چرا تنهاش گذاشته! یا چرا اذیت شده! فکر می کنم رابطه عاطفی و معنوی این دو تا با هم دیدنیه! حسادت خاله و دختر خواهر و عشق و محبت. شایدم مثل دو تا خواهر ...

***

قدر سلامتیمون را زمانی می دونیم که پامون به بیمارستان ها باز میشه! خدایا ، از تو چی بخوام که گنج بزرگ من باشه جز سلامتی !




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۲:۳۴
فروغ مهر