برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۲ مطلب با موضوع «پانزده ماهگی» ثبت شده است

تصمیم گرفتم به صبا همراه با عروسکش غذا بدهم. بنابراین قاشق اول را به عروسک تعارف کردم و بعد گفتم نه نه این مال صباست. اما در این میان صبا خانم مهربان دلشان نیامد لقمه عروسک را بخوره. قاشق را از من گرفت و اصرار اصرار به عروسک که باید بخوره ! جیغ و گریه و زاری که چرا غذا نمی خوره!!! مجبور شدم دوباره بهش بگم مامان عروسک گشنه اش نیست. بده مامان بخورم تا راضی شد. اما کلا با عروسکش قهر کرده!!! حتی یک مشت محکم هم تو سرش کوبید! همچین دختریه صبا!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۰۲
فروغ مهر

چندروز پیش یکی از استادهای دانشگاه از من در مورد اتوماسیون راهنمایی خواست. من هم همه توضیحات و اقدامات مربوط به خودم را در اختیارش گذاشتم. روز بعدش مراجعه کرد و از میزان افزایش سرعت و پیگیری در کارش راضی بود و از من تشکر کرد. من هم گفتم این وظیفه من بوده و کار فوق العاده ای نکرده ام. گفت نه خانم شما می توانستید این کار را انجام ندهید مثل خیلی ها که نمی کنند. لااقل الان گفتن به من مربوط نیست یا کار من نیست خیلی ساده شده! راست می گفت. این جمله را بارها از زبان برخی همکارها شنیده بودم ولی واقعا اگر این کار، جزو وظایف یا تعهدات من هم نباشد، که البته به نظرم هست، بازهم اگر فردی از من درخواست همکاری داشته باشد، نمی توانم خواسته او را انجام ندهم. این جزو خصوصیات اخلاقی و کاری من بوده و هست ...

***

بالاخره صبا خانم بااین چشم بستن تا حدودی کناراومده. ولی دقیقا 3- 4 ساعت از وقت من بی وقفه با اون می گذره. باید مراقب باشم زمین نخوره! چشم بندش را نکنه و حوصله اش سر نره. برای همین حسابی با دختر کوچه گرد شدیم. عصر که میشه سوار ماشین میشیم و می زنیم بیرون. اینقدر سرش را گرم می کنم که یادش بره چشمش بسته است. اما اینا که گفتم مهم نیست. این روزها حس و حال مادرهایی که بچه هاشون یک مشکل جسمی دارن را به خوبی درک می کتم. وقتی تو خیابانون از کنارت رد میشن و با ترحم میگن اخی چشمش چی شده؟! وای بچشون را نگاه! الهی چشمش کور شده!؟؟! برای چی بستن چشمش را!! بعد فکر می کنم یک پلاکارد بزنم گردن صبا بنویسم من کور نیستم!!! من انحراف چشم دارم. باید چشمم را ببندیم. تا زود خوب بشوم! لطفا سوال نفرمائید!!!!

یا اینکه به حرفهای آدمهایی که از کنارم رد میشن توجهی نداشته باشم و بگم در دروازه را میشه بسته و دهن مردم را نه!

راستی ما چه مردمی هستیم؟!شاید اگه منم یه بچه ای میدیم که چشمش را بستن، دلم براش می سوخت، اما بلند بلند نمی گفتم. چپ چپ نگاهش نمی کردم! نگاه پرسشگر و کنجکاو خیلی زشته.

****

صبا خانم در پانزده ماهگی: حسابی جیغ می زنه! توی تقویم رشدش نوشته این جیغ زدن طبیعیه چون می خواد با شما ارتباط برقرار کنه. وقتی جیغ می زنه بهش بگین، عزیزم من صداتو می شنوم. آروم بگو. من پیشتم! اینقدر بگین تا متوجه بشه حرفاش را درک می کنید.

یه اتفاقی شب گذشته افتاد که برای خودم حسابی جالب بود. صبا خوابش نمی برد و داشت کلافه می شد. گذاشتم روی دلم و شروع کردم قصه شنگول و منگول را براش با صداهای خاص تعریف کردن. این اولین بار بود که یک قصه را اینقدر آروم می نشست و تا آخرش می شنید. تا حالا اصلا برای شنیدن قصه آماده نبود و هر بار که شروع می کردم فرار می کرد. اما انگار شنگول و منگول به دلش نشست. منم با حوصله تا آخر قصه را براش با جزئیات تعریف کردم، چشمام سنگین شده بود، دلم می خواست خلاصه اش کنم اما از آنجاییکه باباش حافظه خیلی خوبی داره، و داشت تماشا می کرد سعی کردم قصه گوی صالحی باشم.بنابراین آخر قصه باباش خوابش برد، اما دختر همچنان با خودش و خوابش درگیر بود...

***

جشن عقد نوه عمه ام نزدیکه. جمعه نیلوفر هم به جمع متاهل ها می پیوندد. نیلو را خیلی دوست دارم. دختر با وقار و متین و زیبایی است. امیدوارم خوشبخت بشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۶
فروغ مهر