برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

وقتی ناچاری خلاف جریان رودخانه شنا کنی...

پس باید با قدرت پیش بری

****

امروز خبری به دستم رسید که در میان همه آشفتگی های فکریی که داشتم شادمانم کرد. یادتان باشد چند وقت پیش از دوستی نوشتم که در آرزوی بچه دار شدن است. به من خبر داد که بدون هزینه های پزشکی و طبیعی بعد از 16 سال باردار شده است. بعضی کارها فقط از خود خدا برمی آید...در نا امیدی بسی امید است...

****

از آینده صبا می ترسم... در این اوضاع نامعلومی که همه منتظر یک انتخابات مبهم هستن .رکود و رکود .گرانی و تورم. دلم برای کودکی های خودمان که همه چیز داشتیم و قدر ندانستیم تنگ شده است. 

امروز ما که فنا شد جواب آینده بچه های ما را چه کسی می دهد.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۰
فروغ مهر

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشار اشک. سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»

بازت نمی نهم....

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۱۸
فروغ مهر

چرا منو تو این موقعیت میزارین!

فکر کردن درباره موضوعی که می دونی اشتباهه و نتیجه آن برخلاف میل و باطن آدمه خسته کننده است. خودخواهی بعضی آدمها توجیه پذیر نیست...همیشه خودم را به خاطر سادگی هام به دردسر می اندازم فقط به خاطر اینکه نمی خوام از کنار وجدانم بی تفاوت رد بشم. اما قبول دارید هر وقت نسبت به اخلاقیات و وجدانتان حساس شدید بیشتر تحت فشار بودید؟ دنیای بدی شده...

***

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۲۵
فروغ مهر

هر روز صبح اضطراب جدایی در چشم های دختر موج می زنه. اینقدر که از شانه بابا به شانه من می چسبه و می دونه که این موقع لحظه جداییه. بهش میگم مامان کجا میره میگه .آآر. یعنی کار! آخه دختر یک ساله من از کار من چی می دونه جز جدایی.

دیروز آخرین جمعه اردیبهشت ، صبح زود به اتفاق خانواده همسر برای صبحانه به پل خواجو رفتیم. مثل هر صبح وقتی از خواب بیدار شد، به من و پدرش چسبیده بود. وقتی از جلوی در خانه مامان بابام رد شدیم و دید که اونجا نگذاشتیمش ، با خیال راحت توی دلم نشست و بیرون را تماشا میکرد. اون لحظه خودم را جای دخترم گذاشتم و دیدم چقدر با ما بودن به او آرامش می دهد و ای کاش...

صبا خانم دیروز برای اولین بار سوار تاب و سرسره و الاکلنگ شد. کلی هم از دیدن پسرعمه و بچه های کوچک در پارک ذوق کرد. روز قبلش هم دوستم به همراه دختر 2 ساله اش به خانه مان آمد بود و حسابی با هم کلنجار رفته بودند. همه اینها دست به دست همه داده بود، تا صبا یک روز پر از هیجان را تجربه کند. آرام و قرار نداشت. مدام بالا و پایین می کرد، تو حیاط روی چرخش می رقصید و جیغ می زد. همسرم می گفت، انگار کمال همنشین در دختر اثر کرده است. دقیقا به هم دیگر نگاه می کنند و تقلید می کنند.
بزرگ شدنش را حس می کنم. و این حس به من قدرت و آرامش میدهد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۳۳
فروغ مهر
وقتی شمع را برای صبا فوت کردم... آرزویی جز خوشبختی دخترم نداشتم... آرزوی جز سلامتی و شادمانی کودکانه برایش نداشتم. از خدا خواستم حالا که وارد اولین روزهای خوب کودکی می شود و از نوزادی و آب و گل درآمده ، روزهایش همه با شادی و آرامش باشد. 
بالاخره جشن تولد دختر به خوبی برگزار شد. صبا مات و متهیر به آویزهای رنگی، کف و سوت و دست ما نگاه می کرد. همانطور که می دانستم امسال تولدش برای ما مهمتر از خودش بود اما بعدها به خاطر این روزها حتما خوشحال خواهد شد. 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۴۰
فروغ مهر

خستگی معنا نداره... 
خستگی جایی نداره...
وقتی تو، تو آغوشمی... 
هر نفس جانی میاره..
ای صبا، ای که با خود خبر عشق و سرور آوردی ...
روز میلاد تو من زنده شدم... 
روز میلاد تو شاید 
روز میلاد من است...
دخترم 
پیک شادی من، ای نوگل باغ
تن تو خسته مباد
جان شیرین تو از هر چه بلا دور باد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۵۲
فروغ مهر

شمارش معکوس برای اولین تولد صبا شروع شده...

تو دلم پر از دلشوره شیرین...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۰۸
فروغ مهر

داری کم کم به اون مرحله ای نزدیک میشی که صدا کنم صبا خانم بشین! صبا خانم نرو! صبا خانم ندو! صبا خانم مواظب باش! 

اما حقیقت اینه. اینقدر باید بدوی، زمین بخوری و بلند شوی تا برای روزهای سخت زندگی قوی شوی. 

امروز برای اولین بار یکی دو گام کووتاه تا دل مامان برداشتی. اما شاید مهمترین لحظه زندگی ات بود. خودت هم ذوق زده شده بودی. آخرین هفته از ماه یازده است.شکلت، نگاهت، قدت، بزرگ شده.بزرگشدنت را می بینم. دلم می خواهد هر لحظه کنارت باشم و این بزرگ شدن را تماشا کنم. اما خوشحالم که تماشای اولین قدم زدنت را از دست ندادم صبا جان.

***

برای دیدن مادربزرگ همسر به منزل ایشان رفتیم. حسابی سورپرایز شدیم! از آنجاییکه نوه خاله همسر هم در یک روز با صبا به دنیا آمدند، برای صبا و رادوین تولد گرفتن. چون هر دو در آستانه تولد حضرت فاطمه به دنیا آمده بودن و خوب به سال قمری اون روز تولدشون بود. برای همین عمه جان صبا و خاله جان همسر دو تا کیک خوشمززززه و خوشگل درست کرده بودند با کلی شام های رنگارنگ. خلاصه که شمع فوت کردیم، هوار زدیم و مرحله مقدماتی تولد صبا خانم و آقا رادوین را جشن گرفتیم. جای شما خالی...

****

دختر خاله همسر گفت، یکی از اقوام همسرشان بچه ای دارد که از رادوین دو ماه جلوتر است. گفت هر وقت با آنها بیرون میرود با چشم گریان برمیگردد . از بس این دو تا بچه با هم مقایسه می شوند. چه کار اشتباهی. مثلا همین رادوین و صبا که در یک روز دنیا امدن اصلا قابل مقایسه نیستن. رادوین در یک سری مسایل رشد جلوتر و در یک چیزهای دیگر صبا خانم ما پیش بودند. مثلا رادوین از 4 ماهگی دندان درآورد و الان ماشاله 8 تا دندان دارد. به نست از صبا توپول تر و درشت تر است. در حالیکه صبا 8 ماهگی تازه یک دندان دراورد. رادوین تا ده روز پیش اصلا چاردست و پا نمی رفت اما الان ماشااله قدم می زد. اما صبا سه ماهی است که فقط چهاردست و پا مییره. خوب هر بچه ای همانطور که قبلاً گفتم پتانسیل های رشد را داره اما از انجاییکه یک فرد به خصوص است زمان آن بستگی به خودش دارد. بنابراین واقعا کار اشتباهی است که دو تا بچه مقایسه بشوند. بهتر است مادرها منحنی رشد بچه خودشان را نگاه کنند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۵۹
فروغ مهر

 قرار نبود آن روز دنیا بیاید هنوز 10 روزی به دنیا آمدنش مانده بود. اما درد ناشناسی داشتم . حسی به من می گفت وقتش رسیده. رفتم برای معاینه دکتر. دکتر گفت همین الان باید بری بخوابی (عصر پنجشنبه ساعت 7 شب) ! اورژانسی اورژانسی! جلوی میز سرپرستار ایستاده بودم تا تشکیل پرونده بدهم. گفت دکتر نوشته اورژانسی عصر پنجشنبه کادر اتاق عمل سزارین از کجا برات بیاریم!؟ تو واقعا حالت بده؟! راستش خودم هم نمی دونستم حالم چشه! توی شوک بودم که یعنی داره دنیا میاد؟! هیچی نخورده بودم. هرچی می خوردم احساس تهوع داشتم. حتی حس نداشتم شرح حالم را توضیح بدم. اونوقت فکر نمی کردم که فردا روز مادره! فقط به این فکر می کردم که بچه ام سالم دنیا بیاید . یک ساعت بعد، صبا به دنیا آمد.سال گذشته ی( قمری ) صبا این روز به دنیا آمد. این روز که روز مادر است. روز تولد بهترین مادر دنیا. خدا بهترین هدیه دنیا را به من بخشید. شب میلاد حضرت فاطمه ، من مادر شدم. هیچ چیز برایم قشنگ تر از این اتفاق نبود. همه چیز سریع اتفاق افتاد. وقتی چشم باز کردم و بهوش شدم اولین کلمه ای که گفتم : :" بچه ام "؟ بچه ام" آقای دکتری بالای سرم آمد با لباس سبز و گفت دخترت خوب است.

دوباره خوابیدم. با خیال آرام. وقتی از اتاق بیرون آمدم چهره شوهرم را دیدم خوشحال بود.صدا می زدم محمدم! مامانم می گفت محمد این بلا را سرت آورده! به به چه بلای شیرینی...

چند دقیقه بعد دوباره به هوش آمدم. صدای ملچ و ملچ انگشت خوری دخترم صباگلی بود. اینقدر گرسنه بود که انگشتش در دهانش بود و صدای مک زدنش را می شنیدم. مادرم گفت فروغ جان پاشو بچه ات را شیر بده گرسنه است! برای اولین بار صبا را در آغوشم گذاشتن و شروع به شیرخوردن کرد. بهترین لحظه دنیا بود. انگار سالهاست که من مادر بوده ام. حسی آشنا که در وجودم شعله ور شده بود. خیلی زود باورم شد که نفسم به نفس صبا بند است. خواب از چشمم رفت. اما دنیا در آغوشم بود. بیداری از این لذت بخش تر کجا بود. لبهاش سرخ بود و ناخنهاش نارنجی. انگار یک فرشته سفید رو از آسمان در دلم افتاده بود.

اسم صبا را از روی حافظ برایش انتخاب کرده بودیم (ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار - ببر اندوه دل و مژده دیدار بیار)

اما به خاطر اینکه در روز مادر و تولد حضرت فاطمه دنیا آمد و به یاد مادربزرگ مرحومم نام گوش دیگرش را فاطمه خانم خواندیم.

همه این ها را گفتم که بگویم من امسال یک مادر واقعی هستم. به شوهرم گفتم هیچ هدیه ای نمی خواهم. وقتی به صبا نگاه می کنم انگار هر روز از خدا هدیه ای نو میگیرم. گفتم وقتی او را در کنارمان داریم و با هم شادیم بهترین هدیه را داریم.هدیه من این است که شادی و آرامش زندگیمان را در کنار دخترمان حفظ کنیم.

****

روز مادر را به مادرم، مادر همسرم و همه دوستان مادرم و همه مادران و زنان سرزمینم تبریک میگویم. هیچ نعمتی بالاتر از مادربودن و هیچ لذتی بهتر از حس آغوش مادر نمیشود.خدا مادرهایتان را حفظ کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۵۶
فروغ مهر

چقدر روزها تند و تند می گذرند... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار در آغوشم جا گرفت. حالا 14 روز دیگر یکساله می شود . این چند روز تمام فکر و ذکرم برنامه ها و مقدمات یک تولد به یاد ماندنی برای صباست. شاید باورتان نشود ولی من صحنه هایی از تولد یکسالگی خودم را به خاطر دارم. از عروسکی که هدیه گرفتم تا کیک سه طبقه و یک ایل آدم که به بادبادک های روی سقف حمله ور شده بودند!

حالا می خوام برای دخترم تولدی خاطره انگیز بگیرم چون می دونم بعدها به خاطر میاره. از اولین مقدمات سفارش کیک بود. به بهترین شیرینی فروشی اصفهان (عروس) سفارش کیک دادیم. شکل کفشدوزکه. خوشگله. براش کلاه و شمع خریدیم. می خوام سالاد اولویه درست کنم. براش یه دامن تور تور بگیرم . ... وای که چقدر فکر دارم. یک کلیپ از عکس های روز تولدش تا امروز براش ساختم و یک عکس که یادگاری به مهمونا بدیم. مهمونامون خودمونین. دلم می خواست خیلی بزرگ برگزار می شد اما هرچی فکر کردم دیدم اول که با اوضاع احوال اقتصادی این دوران نه برای ما به صرفه است تا برای مهمونی که مجبوره یه کادو هم دستش بگیره و بیاد و ما شرمنده میشیم. برای همین مامان بزرگ ها - خاله و عمه و عمو و دایی ها به علاوه مادر بزرگ همسر دعوتند.

****


 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۰۳
فروغ مهر