برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

امسال، عید ما عید متفاوتی است. اولین سالی است که نوروزمان را با دخترم آغاز می کنیم. صبا دختر بهاری من، بهترین عیدی است که خداوند برای ما قرار داده.

هرچند عید امسال داغدار عموی بزرگم هستیم، اما هر بار به خودم می گویم، قصه زندگی، تولد و مرگ است. امسال قرار است سال تحویل را در کنار خانواده همسر آغاز کنیم. آنها هم از بودن نوه جدیدشان بسیار خوشحالند.

از شیرین کاری های صبا گلی برایتان بگویم که مامانم عکسهایش را کنار هم قاب کرده. وقتی عکس ها را می بینه ذوق می کنه. بعد ازش که می پرسیم صبا کو؟ با انگشت اشاره به سمت عکس اشاره می کنه! عاشق ایفون تصویری است. وقتی از جلوش رد بشه خودش را میکشه به طرفشو می خواد با همین انگشت کوچکش روی دکمه بزنه تا تصویر بیاد. فقط به تصویر قانع نیست. بعدش به سمت گوشی میره و کلی برای خودش پشت آیفون صدا درمیاره. بچه های عصر تکنولوژین! عاشق موبایل و کنترل و کامپیوتر و ...

امروز هم روز آخری است که به اداره میام. خانه تکانی ها هنوز مانده و من اینجام... دختر هم که کمک نمی کنه که!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۰۸
فروغ مهر
همیشه بین مامان باباها این بحث هست که بچه اول بگه ماما یا بگه بابا- اغلب اوقات هم بچه اول میگه ماما. صبا ماما گفتن را در 7 ماهگی از باباش یاد گرفت. تا مدت ها آقای همسر ماما بود و من هم ماما. اما در این ماه خوب، و تو یک روز خوب ، صبا از صبح که چشم باز کرد گفت با با با با و الان خیلی قشنگ هم میگه بابا هم دست تکون میده به معنی بای بای. حالا نمی دونیم منظورش بای بای خداحافظیه یا اشاره به باباشه. جالب اینکه بابا را از من یاد گرفت و بای بای را از یک برنامه کودک که شبکه MBC3 صبح ها میگذاره و مامانم براش پخش می کنه... توی این برنامه چند تا عروسک خوشگل هستن که بای بای و دالی می کنن و صبا هم حرکتاشون را تقلید می کنه و کلی برای خودش ذوق می کنه.
کسی می دونه چه جوری باید به یه بچه نه ماهه گفت نکن؟! ما که هرچی بهش می گیم بچه نه! دست نزن! حواسش را می خوایم ببریم جای دیگه! اما به کارش ادامه میده! فکر کنم در آینده کارهای دشواری برای تربیت یه دختر سر به راه دارم! صبا جونی با شما هستما!!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۰۵
فروغ مهر

شبیه باد همیشه غریب و بی‌وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصه پر از شرح بی‌وفایی اوست
اگرچه او همه‌ی عمر فکر "ما" شدن است

چه فرق می‌کند عَذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست معمای مبهمی باشد
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می‌زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است!

-مژگان عباسلو


https://plus.google.com/u/0/111175392992105678787/posts/BD931waYXDi

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۱۹
فروغ مهر


این روزها، تغییرات چشمگیر فیزیولوژیک صبا برایمان جالب و هیجان انگیز شده. دختر تنبل قل قلی ما الان چهار دست و پا به سرعت برق میره. دستش را به دستگیره کشوها و مبلها و میزها میگیره و بلند میشه. بای بای کردن، اشاره به معنی رفت و کو از شیرین کاری های نه ماهگی صبا خانم است. هر روز که می خندد فکر می کنم دندانهایش یک میلی متر بالا آمده و به خنده هایش جلوه ای دیگه داده.

دخترم یاد گرفته موقع خداحافظی به من بچسبه. ترسم از 17 روز تعطیلیه عیده که بعدش می خوایم دوباره از هم جدابشیم و برای هردومون سخته. راستی عکس های آتلیه ای اش هم اماده شده. اینقدر زیبا و ساده و باورکردنی. برایش آلبوم زیبایی درست کردم. امیدوارم بزرگتر که شد بازهم برایش عکس بگذارم و بعدها از دیدن کودکی خود لذت ببرد. درست مثل خودم که بادیدن عکس های بچگی ام هنوز هم ذوق می کنم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۰۱
فروغ مهر


سلام. من مامان صبا هستم. امروز اولین روزیه که تصمیم گرفتم اینجا برای دخترم بنویسم. از امکانات این سایت خیلی خوشم آمد. امیدوارم مثل وبلاگ های ناتمام دیگه ای که ساختم و ننوشتم نشوندو اینبار به خاطر صبا هم که شده بنویسم.

دخترم صبا امروز دقیقا نه ماه و دو هفته داره. شیرینی هاش هر روز برامون بیشتر و بیشتر میشه. یک دندون و نصفی داره . میشینه و سعی میکنه بلند بشه. از اول قل قلی بود و چهار دست و پا نشد. اما حالا می خواد بلند بشه و راه بره!

صبا دیروز یاد گرفت دست تکان بده و بای بای کنه.همه چیز را به خوبی می شناسه. بهش میگیم صبا ماهی ها کجان؟ به آکواریوم نگاه میکنه. ساعت چنده؟ به ساعت نگاه می کنه. عاشق کنترل و موبایله  و قلابیش را هم قبول نداره. یک عروسک داره اسمش عسله. عسل براش شعر می خونه و صبا براش می خنده. دیشب برای اولین بار عروسکش را روی شونه می ذاشت.

همه اینا که میگم واسه اینه که هر کاریش برام اینقدر جدید و جالبه که بزرگ به نظرم میاد. روز به روز دارم میبینم که دخترم چقدر بزرگ میشه.

و اما ...

 دیشب توی یک شبکه خوب یک خانم دکتر خوب داشت درباره ترس های آدم ها صحبت می کرد و می گفت ریشه بیشتر ترس ها در کودکی ماست. میگفت وقتی مادر خودش ترس از جدایی داره این ترس را با چسبیدن به بچه و وابسته کردنش به خودش به اون هم منتقل می کنه و این خیانت بزرگیه.

دیروز موقعی که صبا را بردم پیش مامان تا بیام سر کار، برای اولین بار برام دست تکان داد. خواستم برگردم و بغلش کنم و سیر ببوسمش که یاد حرف خانم دکتر افتادم فقط دست تکان دادم و رفتم. تا عصر چهره اش تو ذهنم بود.وقتی از سرکار برگشتم یک دل سیر بوس مالیش کردم. شاید این درستش باشه...

چند روز دیگه به تولد بابای صبا مونده و من هنوز نمی دونم چی باید براش بخرم. ..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۱ ، ۰۸:۵۰
فروغ مهر