برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۹ مطلب با موضوع «یازده ماهگی» ثبت شده است

شمارش معکوس برای اولین تولد صبا شروع شده...

تو دلم پر از دلشوره شیرین...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۰۸
فروغ مهر

داری کم کم به اون مرحله ای نزدیک میشی که صدا کنم صبا خانم بشین! صبا خانم نرو! صبا خانم ندو! صبا خانم مواظب باش! 

اما حقیقت اینه. اینقدر باید بدوی، زمین بخوری و بلند شوی تا برای روزهای سخت زندگی قوی شوی. 

امروز برای اولین بار یکی دو گام کووتاه تا دل مامان برداشتی. اما شاید مهمترین لحظه زندگی ات بود. خودت هم ذوق زده شده بودی. آخرین هفته از ماه یازده است.شکلت، نگاهت، قدت، بزرگ شده.بزرگشدنت را می بینم. دلم می خواهد هر لحظه کنارت باشم و این بزرگ شدن را تماشا کنم. اما خوشحالم که تماشای اولین قدم زدنت را از دست ندادم صبا جان.

***

برای دیدن مادربزرگ همسر به منزل ایشان رفتیم. حسابی سورپرایز شدیم! از آنجاییکه نوه خاله همسر هم در یک روز با صبا به دنیا آمدند، برای صبا و رادوین تولد گرفتن. چون هر دو در آستانه تولد حضرت فاطمه به دنیا آمده بودن و خوب به سال قمری اون روز تولدشون بود. برای همین عمه جان صبا و خاله جان همسر دو تا کیک خوشمززززه و خوشگل درست کرده بودند با کلی شام های رنگارنگ. خلاصه که شمع فوت کردیم، هوار زدیم و مرحله مقدماتی تولد صبا خانم و آقا رادوین را جشن گرفتیم. جای شما خالی...

****

دختر خاله همسر گفت، یکی از اقوام همسرشان بچه ای دارد که از رادوین دو ماه جلوتر است. گفت هر وقت با آنها بیرون میرود با چشم گریان برمیگردد . از بس این دو تا بچه با هم مقایسه می شوند. چه کار اشتباهی. مثلا همین رادوین و صبا که در یک روز دنیا امدن اصلا قابل مقایسه نیستن. رادوین در یک سری مسایل رشد جلوتر و در یک چیزهای دیگر صبا خانم ما پیش بودند. مثلا رادوین از 4 ماهگی دندان درآورد و الان ماشاله 8 تا دندان دارد. به نست از صبا توپول تر و درشت تر است. در حالیکه صبا 8 ماهگی تازه یک دندان دراورد. رادوین تا ده روز پیش اصلا چاردست و پا نمی رفت اما الان ماشااله قدم می زد. اما صبا سه ماهی است که فقط چهاردست و پا مییره. خوب هر بچه ای همانطور که قبلاً گفتم پتانسیل های رشد را داره اما از انجاییکه یک فرد به خصوص است زمان آن بستگی به خودش دارد. بنابراین واقعا کار اشتباهی است که دو تا بچه مقایسه بشوند. بهتر است مادرها منحنی رشد بچه خودشان را نگاه کنند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۵۹
فروغ مهر

 قرار نبود آن روز دنیا بیاید هنوز 10 روزی به دنیا آمدنش مانده بود. اما درد ناشناسی داشتم . حسی به من می گفت وقتش رسیده. رفتم برای معاینه دکتر. دکتر گفت همین الان باید بری بخوابی (عصر پنجشنبه ساعت 7 شب) ! اورژانسی اورژانسی! جلوی میز سرپرستار ایستاده بودم تا تشکیل پرونده بدهم. گفت دکتر نوشته اورژانسی عصر پنجشنبه کادر اتاق عمل سزارین از کجا برات بیاریم!؟ تو واقعا حالت بده؟! راستش خودم هم نمی دونستم حالم چشه! توی شوک بودم که یعنی داره دنیا میاد؟! هیچی نخورده بودم. هرچی می خوردم احساس تهوع داشتم. حتی حس نداشتم شرح حالم را توضیح بدم. اونوقت فکر نمی کردم که فردا روز مادره! فقط به این فکر می کردم که بچه ام سالم دنیا بیاید . یک ساعت بعد، صبا به دنیا آمد.سال گذشته ی( قمری ) صبا این روز به دنیا آمد. این روز که روز مادر است. روز تولد بهترین مادر دنیا. خدا بهترین هدیه دنیا را به من بخشید. شب میلاد حضرت فاطمه ، من مادر شدم. هیچ چیز برایم قشنگ تر از این اتفاق نبود. همه چیز سریع اتفاق افتاد. وقتی چشم باز کردم و بهوش شدم اولین کلمه ای که گفتم : :" بچه ام "؟ بچه ام" آقای دکتری بالای سرم آمد با لباس سبز و گفت دخترت خوب است.

دوباره خوابیدم. با خیال آرام. وقتی از اتاق بیرون آمدم چهره شوهرم را دیدم خوشحال بود.صدا می زدم محمدم! مامانم می گفت محمد این بلا را سرت آورده! به به چه بلای شیرینی...

چند دقیقه بعد دوباره به هوش آمدم. صدای ملچ و ملچ انگشت خوری دخترم صباگلی بود. اینقدر گرسنه بود که انگشتش در دهانش بود و صدای مک زدنش را می شنیدم. مادرم گفت فروغ جان پاشو بچه ات را شیر بده گرسنه است! برای اولین بار صبا را در آغوشم گذاشتن و شروع به شیرخوردن کرد. بهترین لحظه دنیا بود. انگار سالهاست که من مادر بوده ام. حسی آشنا که در وجودم شعله ور شده بود. خیلی زود باورم شد که نفسم به نفس صبا بند است. خواب از چشمم رفت. اما دنیا در آغوشم بود. بیداری از این لذت بخش تر کجا بود. لبهاش سرخ بود و ناخنهاش نارنجی. انگار یک فرشته سفید رو از آسمان در دلم افتاده بود.

اسم صبا را از روی حافظ برایش انتخاب کرده بودیم (ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار - ببر اندوه دل و مژده دیدار بیار)

اما به خاطر اینکه در روز مادر و تولد حضرت فاطمه دنیا آمد و به یاد مادربزرگ مرحومم نام گوش دیگرش را فاطمه خانم خواندیم.

همه این ها را گفتم که بگویم من امسال یک مادر واقعی هستم. به شوهرم گفتم هیچ هدیه ای نمی خواهم. وقتی به صبا نگاه می کنم انگار هر روز از خدا هدیه ای نو میگیرم. گفتم وقتی او را در کنارمان داریم و با هم شادیم بهترین هدیه را داریم.هدیه من این است که شادی و آرامش زندگیمان را در کنار دخترمان حفظ کنیم.

****

روز مادر را به مادرم، مادر همسرم و همه دوستان مادرم و همه مادران و زنان سرزمینم تبریک میگویم. هیچ نعمتی بالاتر از مادربودن و هیچ لذتی بهتر از حس آغوش مادر نمیشود.خدا مادرهایتان را حفظ کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۵۶
فروغ مهر

چقدر روزها تند و تند می گذرند... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار در آغوشم جا گرفت. حالا 14 روز دیگر یکساله می شود . این چند روز تمام فکر و ذکرم برنامه ها و مقدمات یک تولد به یاد ماندنی برای صباست. شاید باورتان نشود ولی من صحنه هایی از تولد یکسالگی خودم را به خاطر دارم. از عروسکی که هدیه گرفتم تا کیک سه طبقه و یک ایل آدم که به بادبادک های روی سقف حمله ور شده بودند!

حالا می خوام برای دخترم تولدی خاطره انگیز بگیرم چون می دونم بعدها به خاطر میاره. از اولین مقدمات سفارش کیک بود. به بهترین شیرینی فروشی اصفهان (عروس) سفارش کیک دادیم. شکل کفشدوزکه. خوشگله. براش کلاه و شمع خریدیم. می خوام سالاد اولویه درست کنم. براش یه دامن تور تور بگیرم . ... وای که چقدر فکر دارم. یک کلیپ از عکس های روز تولدش تا امروز براش ساختم و یک عکس که یادگاری به مهمونا بدیم. مهمونامون خودمونین. دلم می خواست خیلی بزرگ برگزار می شد اما هرچی فکر کردم دیدم اول که با اوضاع احوال اقتصادی این دوران نه برای ما به صرفه است تا برای مهمونی که مجبوره یه کادو هم دستش بگیره و بیاد و ما شرمنده میشیم. برای همین مامان بزرگ ها - خاله و عمه و عمو و دایی ها به علاوه مادر بزرگ همسر دعوتند.

****


 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۰۳
فروغ مهر

ما مامان ها اصلا به فکر سلامتی روحی و جسمی خودمون نیستیم. خصوصاً من که یک مامان کارمند پشت میز نشین هستم و اوضاعم از همه مامانا بدتره. روز گذشته از طرف دانشگاه کلاس ورزش پیلاتس گذشته بودند. ما هم شرکت کردیم. بعد از یک ورزش 40 دقیقه ای انگار بدنمان زیر مشت و لگد بوده . اینقدر استخوان های من تیر می کشید که فکر می کردم ای وای! ورزش نکرده سالم تریم.! اما نه. این نشان میداد که چقدر بدنمان خشک و ضعیف شده است. بیشتر خانم ها با وجود سن و سال کم بین 28 تا 40 همه کمر درد و گردن و زانو هایشان درد می کند. وقتی برگشتم خانه، دنبال صبا و کارهای خانه، شب مثل یک جنازه دور از جون خودم و شما افتادم. به قول آقوی همساده له له بودیم. همه اینها باعث شد به ورزش جدی تر فکر کنم. من مادر حالا حالا ها با این بدن کاردارم.باید سرپا باشم و بتوانم دنبال دختری بدوم.
****

صبا خانم به سلامتی از بلندی پایین آمدن را یاد گرفت!! اول برمی گردد. با احتیاط یک پایش را عقب می دهد وقتی به زمین رسید شیرجه می زند!! هر چند دختر محتاط و عاقلی به نظر می رسد اما خانه مادرم پر از بالا بلندی و پله است و من همه اش می سپارمش به خدا! مامانم وقتی حساس می شوم میگه شما هم در همین خانه بزرگ شدید! راست میگه بنده خدا.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۵۴
فروغ مهر


خیلی اتفاقی به عکسش اشاره کرد. دادم دستش. لباشو گذاشت رو عکس و انگار بوس می داد. فکر کردم اتفاقی بوده. بهش گفتم صبا مامان را بوس کن. همون کار را برای من روی لپم انجام داد.صبح امروز بابام بهش گفت صبا آقاجان را بوس کن! قشنگ لبای نازکش را روی صورت بابام گذاشت و یعنی بوس بوس. بابام قند تو دلش آب شد من بیشتر.

****

یکی از کابینت های آشپز خانه را در اختیار دختر گذاشتم. کاسه بشقاب های ملامین و ظرفهای غذاش را گذاشتم توش. حسابی سر و صدا راه می اندازه. میزاره اینور . اونور. بعضی وقتها پامیشه میره تو کابینت. خلاصه ظرف شستن ما تو آشپزخونه همزمان با ریخت و پاش صبا گلی یکی دو ساعتی طول میکشه. بعضی وقتها فکر می کنم این من نیستم که به صبا راه را نشون میدم که چکار کنه و نکنه. این بچه فسقلی شخصیتی برای خودش ساخته که ما فقط تماشاچی هستیم.دنیای داره که دوست داره دست نخورده بمانه. چیزهایی را می خواهد و بهشون توجه میکنه که ازنظر ما بد، بی اهمیت یا مضر هستند اما می خواهد تجربه کند. بازی کند و اعتراض کند.واقعا نیاز پیدا کردم برم و کتابهای تربیتی را یه بار دیگه مرور کنم. یه سوال! این روانشناسان محترم که این کتاب ها را نوشتن به چیزهایی که میگن اعتقاد دارن؟!!! من که فکر نکنم. به قول سایت بی بی سنتر که عضو هستم :

Remember, your baby is an individual
All babies are unique and meet milestones at their own pace. Developmental guidelines simply show what your baby has the potential to accomplish — if not right now, then soon

به یاد داشته باشید کودک شما یک فرد است.تمام نوزادان منحصر به فرد هستند و نقاط رشد خود را طی خواهند کرد. دستورالعمل های رشد به سادگی نشان می دهد آنچه که پتانسیل رشد کودک شما است - اگر نه در حال حاضر، به زودی نشان داده می شود....(ترجمه گوگلی)

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۱۴
فروغ مهر

روز گذشته به اتفاق خانواده همسر و عمویشان مهمان باغ آقای دکتر شایگان بودیم. (دکتر شایگان رئیس دخترعموی آقای همسر) .

صباخانم و مامانش از صبح روی اون دنده نخواستن بودن. دلم نمیخواست بروم چون می دانستم صبا را باید دو دستی بچسبم. توی حوض نیافتد. روی زمین نیافتد. آشغال نخورد. و کلا بچه را باید زندان می کردم. منم از اینکه بچه ام را اینجوری دربند بگیرم اصلا راضی نیستم. خلاصه که دلم نیامد و صبا خانم لب حوض ایستاد و آب بازی کرد نه اینجور!!! دو بار به زور از پای حوض برش داشتیم. امروز هم البته آب از چشم و دماغش جاریه!

جالب تر اینکه از من حیا نمی کرد و با اینکه چشمهاش از زور خواب خمار بود، بازهم شیطنت می کرد اما توی دل عمه جانش روی تاب دو باری کوتاه خوابید. هرچند وقت ناهار بیدار شد و من طبق معمول همیشه نفهمیدم چی خوردم؟!

خلاصه که گردش با یه بچه نوپا واقعا دشواره.

***

دیشب حوالی ساعت 1 بامداد(منظور امروز صبح است) داشتم به صبا شیر می دادم که احساس کردم زمین لرزید و درب حمام که فلزی بود شروع به تکان خوردن کرد. همان وقت احساس کردم زمین لرزه شده. به همسرم گفتم اما او چیزی متوجه نشد. صبح مامان گفت دیشب اصفهان هم زلزله شده و اطراف شاهین شهر را یک زلزله 4 ریشتری بیخطر البته لرزانده!

خدا را شکر که صبا توی دلم بود. بالای تختش یک قاب عکس است که همیشه توی ذهنم میگم این را از روی سر بچه بردارم و با این اتفاق دیشب حتما این کار را انجام میدهم . خدا نخواهد هیچ وقت...حتی فکرش هم اعصابم را بهم میریزد. بعضی از همکارانم می گفتند ما خواب بودیم و چیزی نفهمیدیم. خودم را جای زلزله زده های بم، بوشهر و ... می گذارم که در خواب ناز بودند و بعد دیگر تمام...

خدایا بلاهایت حقمان است چون آدمهای نالایقی برای تو هستیم اما ما را به معصومیت کودکانمان ببخش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۴
فروغ مهر

این چند وقت که صبا چهار دست و پا شده، دیگه آروم و قرار نداره. کلاً یه جا بند نمیشه. دوست داره به همه جا و همه چیز سرک بکشه. منم به ناچار گاهی توی تخت پارکش زندانش می کنم. با یک سری اسباب بازی رنگی سرش را گرم می کنم اما خیلی زود بلند میشه لب تخت می ایسته و شروع به غر غر کردن می کنه که یعنی منو از زندان در بیار. کلاً آسایش و آرامش به قول مهران مدیری هوتوتو... برای همین روی صفحه فیسم نوشتم: سه تا کار سخت مادری که ما باشیم: پوشک کردن بچه ای که چهار دست و پا میره. غذا دادن به بچه ای که چهاردست و پا میره و یه جانگه داشتن بچه ای که چهار دست و پا میره و کلا بچه ای که چهاردست و پا میره!! بعد همه دوستام گفتن پس وقتی راه بیافته چی میگی؟!!! واقعاً بچه نو پا که میگن نه تا مادر میخواد یعنی این.

***

شنبه شب تولد بابام بود و دور هم جمع بودیم. از بابام پرسیدم من بیشتر شیطون بودم یا صبا؟! بابام با جدیت و کمی هم تشر باباهی گفت: بچه تو شیطون نیست اصلاً ! تو یه چیز خاصصصص بودی!

مامانم هم که انگار درد دلش باز شده بود گفت من بچه آروم و بی آزار مثل صبا ندیدم . این کارها را هم می خواستی نکنه که دیگه اسمش بچه نبود! گفت من از دست تو آروم نداشتم. خواب برام آرزو شده بود!! خیلی زود راه افتادی نه غذا می خوردی و نه می خوابیدی!! فقط حرف و حرف و حرف.

بابام گفت آقاجان خدابیامرزم می گفته یه کیلومتر به پای این فروغ ببندید معلوم میشه روزی چقدر راه میره!!!

الان واقعاً به مامان بابام خسته نباشید میگم!!! خودم باید یه کتک مفصل به خودم بدم.

****

صبا خانم شیرین کاری هاش داره شروع میشه! چند روزیه که دست دست کردن و نی نای نای یاد گرفته و تابراش یه شعر آهنگین بزاریم یا بخونیم خودش شروع می کنه.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۰۵
فروغ مهر

کاش می شد برای یک لحظه به جای تو بودم دخترکم...

وقتی انگشت بر دهان و بی تاب می بینمت قلبم فرومی ریزد. ازاینکه نمی توانم در شرایط سخت دندان درآوردن برایت کاری کنم دلم میگیرد.وقتی بی قرار می شوی ... وقتی چشمهایت از خواب سنگین است و چیزی درون دهانت بیداری می کند... وقتی سرفه می کنی از آب تیز دهانت... من فقط میتوانم گرم در آغوشت بگیرم و برایت لای لای بخوانم... اما صبای من ! حالا تو با آن سه دندان زیبا وقتی می خندی ، زیباترین دختر دنیا می شوی.روزهای سخت یکی یکی می آید و می رود و تو یک دختر زیبا رو و شیرین مزه می شوی.

****

امروز وقتی تلفنی با دخترم حرف زدم، برایش شعر خواندم، تصویر دست زدن ها و خنده ها و نگاه هایش از جلوی چشمانم پاک نمی شد. یک آن آنقدر دلتنگ شدم که اشکم درآمد.تا حالا اینجور به دلتنگی مادرانه فکر نکرده بودم. چقدر مادر بودن حس خوبی است.

****

شعرهایی که از مادربزرگ آقای همسر یادگرفتم خیلی بامزه است. آهنگین است و صبا را به خنده می آورد.

اهای صبای قندی... اسبت را کجا می بندی... پای درخت نرگس... داغت را نبینم هرگز

صبا خانم آلفته...پیرهن زرد تافته... از حمام شاه میایی... سرما نخوری نچایی


 ***

و امروز یازده ماهگی صبا خانم هم به پایان رسید و چیزی نمانده که دخترمان یک ساله شود. از حالا برای تولدش برنامه ها دارم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۸
فروغ مهر