برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

دریا همیشه حاصل امواج کوچک است
یعنی علی به بودن ِ با اصغرش خوش است


***

چه حسی داره وقتی می بینی فرزند کوچک تو صدای نوحه و حسین حسین را می شنوه و به سینه می زنه. و این درک از عمق وجودش میاد که نباید موقع نوحه و عزا دست بزنه. بلکه با این صدای حزن انگیز باید به سینه بزنه و آرام باشه. صبا در مراسم عزا داری حسابی به همه دقت می کنه. دست میزاره روی چشماش و گریه می کنه. بعد موقع سینه زنی سینه می زنه. همه ما از کوچکی با عشق به خانواده پیامبر، با درک رنجی که در جنگ با قوم ظلم متحمل شده اند، بزرگ شدیم. از بچگی دوست داشتیم محرم سیاه بپوشیم به دسته ها و روضه ها برویم و غذای نذری بخوریم. این ده شب، برای ما شبهای متفاوتی بوده. شبهایی که سعی می کنیم گناه نکنیم. موهامون پیدا نباشه. به کسی حرف زشت نزنیم و دروغ نگیم. آب بخوریم و بگیم یا حسین مظلوم.... اینا باورهای ساده و پاکیه که از بچگی به ما رسیده و نگه داشتنش واقعا هنره.

دلم می خواد بچه ام را پای روضه هایی ببرم که حرف حساب می زنن. نه تخیلات و حرفهای عوام فریب و مظلوم نمایی خاندان پیامبر. دلم می خواد تو روضه ای برم که از ذکاوت ، شجاعت، مهربانی و عطوفت امام حسین بگه. از صلابت و بردباری سجاد و زینب، از معصومیت علی اصغر و علی اکبر، از همه خوبی هایی که در میان های و هوی مداح ها فراموش می شود. فراموش می شود که حسین برای آب نرفت. برای آبادانی رفت. برای ظلمی که نباید رفت.او علی اصغر را به روی دست برد ، تا عمق قساوت و ظلم را نمایان سازد. علم من اجازه نمی دهد تا درباره این قیام سخن بگویم.اما پای هر روضه ای هم نمی نشینم.

***

هفته آینده برای صبا هفته مهم و حیاتی است. قرار است بریم چشم دخترم را عمل کنیم. به امید خدا و با دعای شما، چشمان زیبای دخترم اصلاح می شود. از همه شما می خواهم در این شبهای عزیز برای دخترم یک بار امن یجیب بخوانید و دعایش کنید. امیدوارم خدا حاجت همه حاجتمندان و شفای همه بیماران را اجابت نماید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۰:۲۶
فروغ مهر


خسته ام. بی قرارم. صبا با ویروس ها می جنگه و من با خودم. من مادر بی تجربه ای که در برخورد با مریضی کودکم، احساس ضعف می کنم. سعی می کنم مادر قوی باشم. به مادرم گفتم الان می تونم خودم را جای تو بگذارم. در حالیکه من نیمی از شرایط مادرم را هم ندارم. پدرم بیشتر اوقات در سفر بود. مادرم در شهری دور از خانواده اش زندگی می کرد و تنها تنها ما را بزرگ کرده. حالا هم مادرم و هم مادرشوهرم کنارم هستند اما باز هم طاقت دیدن مریضی ، بی حالی و بی اشتهایی صبا را ندارم.

این ویروس های لعنتی ،  هوای کثیف، آب کثیف، زندگی برای بچه ها را سخت و دردناک کرده. پدر بزرگش می گفت، بچه ای که روی زمین نمی نشست، ببین چطور بی حال افتاده و بغض گلویش را گرفته بود. از شب تا صبح من و مادر و پدرم بالای سرش نشسته بودیم و باز هم بی قراری

با این شرایط نابسامان کشور، هم از نظر اقتصادی هم از نظر فضای زندگی، باز هم میگن بچه بچه... به قول آقای همساده من دیگه حرفی ندارم.

****

در ادامه درمان چشم، بالاخره توصیه جدی به عمل شد. در هفته های آینده عمل چشم صبا را به یاری خدا انجام میدیم. به دعای همه دوستان نیازمندیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۹
فروغ مهر


دنبال واژه هایی می گردم که بتواند غیبت چند روزه ام را جبران کند. به خیلی چیزها فکر می کنم. به اتفاقاتی که در هفته های گذشته افتاده. به شیطنت های بامزه و جور واجور دختر. به گفتن کلمه های تازه . اداهای بانمک. از کجا شروع کنم.

دیگه کلمه بابا ، ماما، به، دد، دایی، آقا، صدای حیوانات را خوب می دونه. جالبه که اینقدر به محیط اطرافش دقت می کنه و جای همه چیز را خوب می دونه که گاهی متحیر میشیم. مثلا مامان بزرگ میگه صبا بریم حموم. میره از کشو حوله میاره. یا میگه بریم دد کفش هاش دستشه. بهش میگم صبا لالایی کن. شروع می کنه لالایی بخونه. یا بهش میگم بریم دستشویی میاد کنار سنگ توالت میشینه تا بشورمش. بعدم آستینهاش  را بالا میزنه تا دستهاش را بشورم. یه بار بهش گفتم برو موبایل بابا را بیار، رفت روی میز، دستش را دراز کرد و برداشت. یعنی جای همه چیز را خوب بلده. تو کوچه و خیابون اینقدر به اطرافش دقت می کنه که آمار همه پیشی ها را داره. گنجشک، ماه، ابر، سیم های برق. اینقدر راه رفتن در خیابان با دختر جالب است که یاد گرفته ام مثل او به هم چیز توجه داشته باشم. اینجور از محیط اطرافم دید دیگه ای پیدا کردم.

چند روزیه درد و خارش دندونهای آسیاب داره کلافه اش می کنه. نشونه اش اینه که به همه گاز میگیره. بهش یه مسواک دادم تا بکشه به لثه هاش. کیف می کنه. نمی تونم خودم را بزارم جاش. چند روز پیش رفتم و یک دندون عقل ناجور را کشیدم. دردی که کشیدم برابر با یک زایمان طبیعی بود! باور نمی کنید که 45 دقیقه زیر دست یک دکتر ناشی گیر کردن یعنی چی. تو لحظاتی که از درد سفت به صندلی می چسبیدم و دستم را فشار می دادم، فقط تصویر دخترم تو ذهنم بود. به اون فکر می کردم و کمی آرام می شدم.

این روزها بازیهای آهنگین برای صبا خیلی جالبه. براش عمو زنجیرباف، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده، ده بیست سه پانزده ، می خونم و اونو شاد می کنه. هرجا هم که لازم باشه جوابم را میده.

تصمیم داشتم از شیر برش دارم. اگه توصیه های 70 میلیون دکتر را جدی می گرفتم، الان دخترم را از شیر گرفته بودم.رفتم یه چسب بزنم بهش و بگم تعطیل. نگاه کردم دیدم پر از شیر شده. دلم گرفت و نتونستم. گفتم نه حالا وقتش نیست. باید اول آمادگی ذهنی برای برداشتن شیر داشته باشم و دوم اینکه مگه چقدر در روز با دخترم هستم و چند بار شیر می خوره. اگه همین کمش هم برای سلامتش مفیده چرا ازش دریغ کنم. تازه وقتهایی که توی دلم شیر می خوره از همیشه آرامتر و دیدنی تره. اینقدر این حس را دوست دارم که ترسیدم از هم دور بشیم. تصمیم گرفتم تا عید را بهش شیربدم. راستش خودش از شیشه خوردن کنار کشید، شاید یه روزی هم خودش از خوردن شیر اجتناب کنه، سعی می کنم در این مدت تعداد وعده های غذاییش را بیشتر کنم و میان وعده بهش بدم تا کم کم نیازش به شیر کم بشه. اینجوری شاید راحت تر باشه.

پایان این ماه واکسن 18 ماهگی را باید بزند. یکی از مهمترین واکسن ها.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۰:۰۲
فروغ مهر