روز گذشته به اتفاق خانواده همسر و عمویشان مهمان باغ آقای دکتر شایگان بودیم. (دکتر شایگان رئیس دخترعموی آقای همسر) .
صباخانم و مامانش از صبح روی اون دنده نخواستن بودن. دلم نمیخواست بروم چون می دانستم صبا را باید دو دستی بچسبم. توی حوض نیافتد. روی زمین نیافتد. آشغال نخورد. و کلا بچه را باید زندان می کردم. منم از اینکه بچه ام را اینجوری دربند بگیرم اصلا راضی نیستم. خلاصه که دلم نیامد و صبا خانم لب حوض ایستاد و آب بازی کرد نه اینجور!!! دو بار به زور از پای حوض برش داشتیم. امروز هم البته آب از چشم و دماغش جاریه!
جالب تر اینکه از من حیا نمی کرد و با اینکه چشمهاش از زور خواب خمار بود، بازهم شیطنت می کرد اما توی دل عمه جانش روی تاب دو باری کوتاه خوابید. هرچند وقت ناهار بیدار شد و من طبق معمول همیشه نفهمیدم چی خوردم؟!
خلاصه که گردش با یه بچه نوپا واقعا دشواره.
***
دیشب حوالی ساعت 1 بامداد(منظور امروز صبح است) داشتم به صبا شیر می دادم که احساس کردم زمین لرزید و درب حمام که فلزی بود شروع به تکان خوردن کرد. همان وقت احساس کردم زمین لرزه شده. به همسرم گفتم اما او چیزی متوجه نشد. صبح مامان گفت دیشب اصفهان هم زلزله شده و اطراف شاهین شهر را یک زلزله 4 ریشتری بیخطر البته لرزانده!
خدا را شکر که صبا توی دلم بود. بالای تختش یک قاب عکس است که همیشه توی ذهنم میگم این را از روی سر بچه بردارم و با این اتفاق دیشب حتما این کار را انجام میدهم . خدا نخواهد هیچ وقت...حتی فکرش هم اعصابم را بهم میریزد. بعضی از همکارانم می گفتند ما خواب بودیم و چیزی نفهمیدیم. خودم را جای زلزله زده های بم، بوشهر و ... می گذارم که در خواب ناز بودند و بعد دیگر تمام...
خدایا بلاهایت حقمان است چون آدمهای نالایقی برای تو هستیم اما ما را به معصومیت کودکانمان ببخش.