برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

یادداشت های روزانه مامان صبا

برای دخترم:صبا گلی

می نویسم تا بدانی دوست داشتنت همه هستی من است. می نویسم تا روزی بخوانی و بدانی دور از تو بودن دلیل بر بی تو بودن نبوده است. می نویسم برای تو دخترم : صبا

پیام های کوتاه
  • ۶ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۰
    قدر

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

روز گذشته به اتفاق خانواده همسر و عمویشان مهمان باغ آقای دکتر شایگان بودیم. (دکتر شایگان رئیس دخترعموی آقای همسر) .

صباخانم و مامانش از صبح روی اون دنده نخواستن بودن. دلم نمیخواست بروم چون می دانستم صبا را باید دو دستی بچسبم. توی حوض نیافتد. روی زمین نیافتد. آشغال نخورد. و کلا بچه را باید زندان می کردم. منم از اینکه بچه ام را اینجوری دربند بگیرم اصلا راضی نیستم. خلاصه که دلم نیامد و صبا خانم لب حوض ایستاد و آب بازی کرد نه اینجور!!! دو بار به زور از پای حوض برش داشتیم. امروز هم البته آب از چشم و دماغش جاریه!

جالب تر اینکه از من حیا نمی کرد و با اینکه چشمهاش از زور خواب خمار بود، بازهم شیطنت می کرد اما توی دل عمه جانش روی تاب دو باری کوتاه خوابید. هرچند وقت ناهار بیدار شد و من طبق معمول همیشه نفهمیدم چی خوردم؟!

خلاصه که گردش با یه بچه نوپا واقعا دشواره.

***

دیشب حوالی ساعت 1 بامداد(منظور امروز صبح است) داشتم به صبا شیر می دادم که احساس کردم زمین لرزید و درب حمام که فلزی بود شروع به تکان خوردن کرد. همان وقت احساس کردم زمین لرزه شده. به همسرم گفتم اما او چیزی متوجه نشد. صبح مامان گفت دیشب اصفهان هم زلزله شده و اطراف شاهین شهر را یک زلزله 4 ریشتری بیخطر البته لرزانده!

خدا را شکر که صبا توی دلم بود. بالای تختش یک قاب عکس است که همیشه توی ذهنم میگم این را از روی سر بچه بردارم و با این اتفاق دیشب حتما این کار را انجام میدهم . خدا نخواهد هیچ وقت...حتی فکرش هم اعصابم را بهم میریزد. بعضی از همکارانم می گفتند ما خواب بودیم و چیزی نفهمیدیم. خودم را جای زلزله زده های بم، بوشهر و ... می گذارم که در خواب ناز بودند و بعد دیگر تمام...

خدایا بلاهایت حقمان است چون آدمهای نالایقی برای تو هستیم اما ما را به معصومیت کودکانمان ببخش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۴
فروغ مهر

دوستی دارم که سالهاست در انتظار مادرشدن است اما مصلحت خدا براین بوده که این اتفاق نیافتد. خسته و دل پریشان است.

به این فکر می کردم که بود و نبود بچه در زندگی ما چقدر مهم است؟ درست است که بچه شیرینی زندگی است و گاهی همه زندگی ما. اما وقتی نیست، وقتی مصلحت بر این است که نباشد، چرا باید به این در و آن در بزنیم و هزینه های که می توانیم برای شادی و آرامش در زندگی داشته باشیم، صرف عمل ها و داروهای شیمیایی و نشد کنیم. از طرفی به خودم می گویم، من جای او نیستم. من اگر یک روز می فهمیدم که نمی توانم باردار شوم یا مادر شوم، نمی دانم چه میکردم. آیا همینی که اکنون به دوستم توصیه میکردم می شدم یا بدتر از او به دنبال یک راه درمان بودم.

با این همه می دانم یک زن ، وقتی کامل می شود که مادر باشد. من و شما برایش دعا کنیم. هرچه به مصلحت است همان شود.

شاید از مادر شدن، مادر بودن و لایق بودن برای مادری مهم تراست.

***

این عکس را تقدیم می کنم به دوست خوبم. امیدوارم از روزهای زندگی اش بیشترین بهره و لذت را ببرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۱۴
فروغ مهر

این چند وقت که صبا چهار دست و پا شده، دیگه آروم و قرار نداره. کلاً یه جا بند نمیشه. دوست داره به همه جا و همه چیز سرک بکشه. منم به ناچار گاهی توی تخت پارکش زندانش می کنم. با یک سری اسباب بازی رنگی سرش را گرم می کنم اما خیلی زود بلند میشه لب تخت می ایسته و شروع به غر غر کردن می کنه که یعنی منو از زندان در بیار. کلاً آسایش و آرامش به قول مهران مدیری هوتوتو... برای همین روی صفحه فیسم نوشتم: سه تا کار سخت مادری که ما باشیم: پوشک کردن بچه ای که چهار دست و پا میره. غذا دادن به بچه ای که چهاردست و پا میره و یه جانگه داشتن بچه ای که چهار دست و پا میره و کلا بچه ای که چهاردست و پا میره!! بعد همه دوستام گفتن پس وقتی راه بیافته چی میگی؟!!! واقعاً بچه نو پا که میگن نه تا مادر میخواد یعنی این.

***

شنبه شب تولد بابام بود و دور هم جمع بودیم. از بابام پرسیدم من بیشتر شیطون بودم یا صبا؟! بابام با جدیت و کمی هم تشر باباهی گفت: بچه تو شیطون نیست اصلاً ! تو یه چیز خاصصصص بودی!

مامانم هم که انگار درد دلش باز شده بود گفت من بچه آروم و بی آزار مثل صبا ندیدم . این کارها را هم می خواستی نکنه که دیگه اسمش بچه نبود! گفت من از دست تو آروم نداشتم. خواب برام آرزو شده بود!! خیلی زود راه افتادی نه غذا می خوردی و نه می خوابیدی!! فقط حرف و حرف و حرف.

بابام گفت آقاجان خدابیامرزم می گفته یه کیلومتر به پای این فروغ ببندید معلوم میشه روزی چقدر راه میره!!!

الان واقعاً به مامان بابام خسته نباشید میگم!!! خودم باید یه کتک مفصل به خودم بدم.

****

صبا خانم شیرین کاری هاش داره شروع میشه! چند روزیه که دست دست کردن و نی نای نای یاد گرفته و تابراش یه شعر آهنگین بزاریم یا بخونیم خودش شروع می کنه.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۰۵
فروغ مهر

کاش می شد برای یک لحظه به جای تو بودم دخترکم...

وقتی انگشت بر دهان و بی تاب می بینمت قلبم فرومی ریزد. ازاینکه نمی توانم در شرایط سخت دندان درآوردن برایت کاری کنم دلم میگیرد.وقتی بی قرار می شوی ... وقتی چشمهایت از خواب سنگین است و چیزی درون دهانت بیداری می کند... وقتی سرفه می کنی از آب تیز دهانت... من فقط میتوانم گرم در آغوشت بگیرم و برایت لای لای بخوانم... اما صبای من ! حالا تو با آن سه دندان زیبا وقتی می خندی ، زیباترین دختر دنیا می شوی.روزهای سخت یکی یکی می آید و می رود و تو یک دختر زیبا رو و شیرین مزه می شوی.

****

امروز وقتی تلفنی با دخترم حرف زدم، برایش شعر خواندم، تصویر دست زدن ها و خنده ها و نگاه هایش از جلوی چشمانم پاک نمی شد. یک آن آنقدر دلتنگ شدم که اشکم درآمد.تا حالا اینجور به دلتنگی مادرانه فکر نکرده بودم. چقدر مادر بودن حس خوبی است.

****

شعرهایی که از مادربزرگ آقای همسر یادگرفتم خیلی بامزه است. آهنگین است و صبا را به خنده می آورد.

اهای صبای قندی... اسبت را کجا می بندی... پای درخت نرگس... داغت را نبینم هرگز

صبا خانم آلفته...پیرهن زرد تافته... از حمام شاه میایی... سرما نخوری نچایی


 ***

و امروز یازده ماهگی صبا خانم هم به پایان رسید و چیزی نمانده که دخترمان یک ساله شود. از حالا برای تولدش برنامه ها دارم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۸
فروغ مهر

 

 

کلاه قرمزی 92 ، سرشار از پیام های درست و حسابی برای بچه های 8 تا 80 سال بود. دست آقای طهماسب و جبلی و همه همکارانش واقعا درد نکنه که تا بودند لبخند را به ما هدیه کردند. صبا دختر 11 ماهه من هم با دیدن عروسک ها به خصوص کلاه قرمزی و پسرعمه زا ذوق زده می شود. تصمیم گرفتم کل مجموعه را برایش خریداری کنم. هم از نظر ارزشی و هم از نظر سرگرمی برای دختری و من جالب است .

دوستتان دارم آقای مجری- پسرخاله مهربون- کلاه قرمزی بی ریا- ببعی دانشمند- فامیل دور نزدیک، جیگر باصفا- گابی شکمو ، دختر هسمادهی ناز، پسر عمه زا پر شر و شور و ...

 در یک قسمت از کلاه قرمزی این آقای فامیل دور گرامی کلی ما را خنداند. وقتی به دوره جان می خواست بگوید دوستت دارم و آقای مجری گفت چه اشکالی داره بلند بگو بهش . به همسرتون به عزیزانتون بلند بگید دوستت دارم. واقعاً بعضی از ما ها از گفتن این کلمه زیبا خجالت میکشیم یا حتی راحت به زبانمان نمی آید. به نظر من آدم باید اتفاقا جلوی دیگران بیشتر از این واژه استفاده کند.

بعد از این برنامه به آقای همسر و صبا گلی دایم میگم دوستت دارم. نگاه می کنم به چشماشون و میگم دوستت دارم عزیزم. بهم دیگه بگیم بلند بگیم.

***

دیروز داشتم فکر می کردم چقدر روزهای با دختر بودن خوب بود. چقدر در همین مدت از او چیزهای تازه کشف کردیم و دریغ از روزهایی که نیستیم و مشغله های کاری فرصت یک دل سیر تماشای فرزندمان را از ما می گیرد. همین روز اول که در خانه مامانم رفته یاد گرفته از پله های کوتاه اتاق نشیمن به سالن پذیرایی برود. برمی گردد به ما نگاه می کند. وقتی عکس العمل تعجب یا اخطار ما که بهش میگیم نرو بایست را می شنوم به سرعتش اضافه می کنه و پشتش را پیچ و تاب می ده و فرار...

بعضی کلمه ها را با من تکرار می کنه. مثلا من میگم بله  صبا میگه ب  ِ . از همه خوردنی ها بیشتر نان را دوست دارد. خودش تکه می کنه. کوچیک کوچیک توی دهنش نرم می کنه و می خوره. اولها می ترسیدم بهش بدم ولی خودش مهارت نرم کردن نان و بلع را یاد گرفته. با اینکه بچه ها در این سن دندان برای آسیاب ندارن ولی لقمه را به خوبی در دهانشان می چرخانند نگه می دارند و بعد فرو می برند. بنابراین نباید به بچه ها تند تند و با قاشق پر غذا داد. اینجوری دلشون درد نمیگیره و با لذت غذا می خورند.


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۰۰
فروغ مهر

قصه سرکار آمدن و صبح زود از خواب بلند شدن و بچه کول کردن خانه مادر بردن و ... شروع شد. دوباره بعد از 20 روز تعطیلی مفصل امروز اولین روزی است که سر کار می آیم. صبح صبا با حسرت به چشم های من زل زده بود. هرچی گفتم دخترم بای بای. اصلا دست تکان نداد. بعد هم موقع خدا حافظی گریه اش گرفت. امروز روز سختی برای هر دوی ماست.

دختری این روزها خیلی شیطونک شده. کنجکاو و دقیق. مثلا می دانه چراغ خواب چه جوری روشن میشه. یا شونه برای کشیدن به مو یا کنترل برای روشن کردن تلویزیونه. مثل کنترل را برمی داره به سمت تلویزیون میگیره. یا شونه را به موهای خودش و من می کشه. این روزها اصوات بیشتری ایجاد می کنه. برای خودش آواز می خونه و گاهی از اینکه چیزی که مورد علاقه اش است را از او جدا کنیم شروع به گریه و جیغ و هوار می کنه. این از خصوصیات ماه 10 و 11 است. چیزی به یکسالگی نمانده. سال قبل این روزها را که یادم می آید احساس می کنم چقدر خوب است که او را در آغوش می گیرم. قصه بارداری را باید فراموش کنم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۱۴
فروغ مهر
عید اومده دوباره. شادی و خنده
هرگز نشه فراموش عیدی بنده
عید همه مبارک. به شادی و سلامتی.
****************************
هر روز که به پایان این تعطیلات نوروزی می گذره دلم بیشتر می گیره.از روزهای خوب با دختربودن دارم لذت می برم و بعد از 20روز جدایی دوباره سخته. سخت... مفهوم وابستگی را به خوبی فهمیده و برای دور شدن از کسانی که میشناسه مثل بابا، آقاجان و مامان جانهاش بیقراری میکنه. اما همه اینا به کنار، دخترم داره بزرگ میشه. تماشای روز به روز و لحظه به لحظه ای که نمی شه ازش گذشت. این روزها دارم یک دل سیر بهش نگاه می کنم. به قد کشیدنش. عادتاهی روزانه اش. شیطنت های زیرکانه اش. چهار دست و پا رفتن و ایستادن و قدم برداشتن کنار میز و صندلی و تلاش برای راه افتادن. گفتن بابا. ماما. اشاره های معنی دار. نشان دادن ایفون. ساعت. آکواریوم. دختر بهاری من داره بزرگ میشه. و این روزها برای من خیلی تماشایی است. امشب یه سفر کوتاه خواهیم داشت. به تهران میریم برای دیدن دوستان خوبی که دیدنشون شادمانی ما را دوچندان می کنه. این دومین سفر صبا گلی است. امیدوارم توی سفر هم دختر خوبی باشه. به امید دیدار.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۲۱
فروغ مهر